گفتوگوی اعظم کیانافراز پژوهشگر و مدیر نشر افراز با هنرآنلاین: "افراز" خانه تئاتریهاست
دغدغهام نوشتن، پژوهش و مستند هستند/ سرانه مطالعه در ایران همیشه پایین بوده است / "افراز" خانه تئاتریهاست / شاید انسان امروز ایرانی را تنهایی در بر گرفته است
سرویس تئاتر هنر آنلاین/ رضا آشفته
اعظم کیانافراز را نخستین بار در دفتر همشهری تهران دیدم که در آنجا دبیر سرویس اجتماعی بودم و علاوه بر این ضمیمه هفتگی دوشنبهها، همشهری مناطق (شمال، جنوب، غرب، شرق و مرکز) را هم دبیری میکردم و نیازمند حضور جوانان خبرنگار فعال بودیم که از چهار گوشه بزرگ شهر تهران برایمان گزارش بیاورند... او هم به ما معرفی شد که در دو حوزه شرق و شمال تهران کار کند و از همان ابتدا نیز علاقهمندیاش را به گزارش گرفتن از شخصیتهای ساکن در این مناطق نشان داد و یادم میآید که از شادروان کیومرث منشیزاده ساکن در آفریقا (جردن) و رضا چایچی شاعر ساکن در نارمک برایمان گزارشهای خوبی آورد. او در ابتدا در بخش هنر و ادبیات ساختمان مرکزی شهرکتاب مشغول به کار شد و کمی بعد ادارهاش به او سپرده شد. بنابراین جنب و جوشش برایم اهمیت یافت و حس میکردم که او همین طوری بدون ترس و دلهره مسیرش را باز میکند و تا امروز هم در مقام مدیر فرهنگی، خبرنگار و پژوهشگر و حتی مستندساز با نمونههای قابل اعتنایی که در این عرصهها ارائه کرده، خود را اثبات کرده است.
نشر کتاب "جادوی صحنه" یا "زندگی تئاتری عزتالله انتظامی" در سال 83 باعث شهرت نشر افراز به مدیریت اعظم کیانافراز شد و پس از آن بخش عمدهای از فعالیتهای این نشر معطوف به انتشار آثار ادبیات نمایشی و کتابهای تئوریک تئاتری شد. نشر این کتاب باعث شد که به گفتۀ خودش نخستین گفتگوی مطبوعاتیاش را خودم انجام دهم و البته در این سالها نشر و دیگر فعالیتهایش را مورد توجه قرار دادهام چون شایستگی چنین دنبال شدنی را بنابر همان تجربیات پیگیرانهاش داشته است.
اعظم کیان افراز در سال 1376 پس از پایان تحصیلاتش در رشته ادبیات فارسی با توجه به آگهی جذب نیرو توسط مؤسسه فرهنگی شهر کتاب، به طور جدی وارد عرصه تولید و پخش کتاب شد. او در ابتدا به صورت پیمانکاری در بخش هنر و ادبیات ساختمان مرکزی شهر کتاب مشغول به کار شد و پس از آن وقتی در سال 78 فروشگاههای شهر کتاب به صورت اجارهای طی یک مزایده به افراد واگذار شد، او هم در صدد برآمد تا در این مزایده شرکت کند و در نهایت مدیریت فروشگاه فدک را به او واگذار کردند. بعدها در سال 80 به فکر ایجاد یک نشر و گرفتن مجوز نشر فعال افتاد و یکی از اهداف عمدهاش هم انتشار آثار ادبی و ادبیات نمایشی بود. در سال 82 موفق به فعالیت در حوزۀ نشر شد و رفته رفته امکان رسیدن به اهداف خود را فراهم کرد.
در این سالها او همچنان در مقام یک پژوهشگر به چندین تجربۀ مشترک دیگر با دیگر پژوهشگران پرداخته است که حاصل آن انجام پژوهش درباره تئاتر ایران از سال 42 تا 57 (با کاظم شهبازی)، زندگی و آثار محمدعلی کشاورز (با یاسین محمدی)، تماشاخانه تهران در گفتگو با داریوش اسدزاده (با غلامحسین دولتآبادی) و... بوده است. کیان افراز در مقام ناشر نیز بخش ویژهای از کتابهای منتشر شده در این نشر را به امر پژوهشهای تئاتری اختصاص داده که تاکنون بیش از ده عنوان در این زمینه نیز در اختیار مشتاقان تئاتر قرار داده است.
او همچنان پویا و کوشاست و شاید بیش از نشر و پژوهش مسیرش را در آینده نزدیک تغییر بدهد و ما او را در عرصۀ سینما و ساخت مستند بیشتر ببینیم که در این سالها نشان داده که توانسته بر همه خواستههای دلیاش چیره شود و این رویا نیز حتما به گونهای در خور تامل محقق خواهد شد.
با اعظم کیان افراز درباره فعالیتهای پژوهشیاش و در عین حال زندگی و مسیر رویاهایش گفتگو کردهایم که در ادامه میخوانید:
خانم کیانافراز، شما برای اولین بار با چه هنری، در چه سنی و چگونه آشنا شدید؟
با توجه به اینکه من دوران کودکی و تحصیلم را در شهر تاریخی آباده گذراندم، هنر قالیبافی و منبتکاری نخستین هنرهایی بود که با آنها آشنا شدم. آباده یک شهر فرهنگی و هنری است که سال گذشته بهعنوان شهر جهانی منبت در یونسکو ثبت شد. اکثر زنان آباده قالیهای زیبایی میبافتند و مردانش هم منبتکاری و گیوهدوزی میکردند و من از همان کودکی با این هنرها آشنا شدم. متأسفانه از اواسط دههٔ هشتاد این هنر هم کمرونق شد و امروز مثل قبل نیست که در هر خانهای دار قالی باشد و کمتر زنی به این کار اشتغال دارد، امیدوارم جامعهٔ هنری و هنردوستان به این هنرهای سنتی و دستی توجه بیشتری نشان دهند.
در حال حاضر شهر فرهنگی آباده دوازده کتابخانه عمومی دارد، یکی از این کتابخانهها، بهنام مذنب آبادهای، شاعری متعلق به حدود دو قرن پیش مزین شده است و بسیار فعال، پویا و بِروز است. البته کتابخانههای دیگری هم هست از جمله کتابخانه عباس داهی که نخستین کتابخانه است و دهه بیست تاسیس شده یا کتابخانه دکتر صداقتکیش، پژوهشگر و تاریخشناس نامی که چندسالی است تاسیس شده است.
حدود ده سال پیش بههمراه آرمان چوبینه، مسئول صفحه ادبی هفتهنامه آپاتیه، کمپینی راه انداختیم با عنوان کمپین مردمی اهدای کتاب به کتابخانه عمومی آباده، باورتان نمیشود آبادهایهای بسیاری از سراسر دنیا از کتابخانه شخصی خودشان به این کتابخانه کتاب اهدا کردند، برخی هم کتاب میخریدند و ارسال میکردند و این کمپین بهقدری ادامهدار شد و گسترش یافت و آنقدر کتابهای اهدایی زیاد شد که کتابخانههای دیگر در شمال استان فارس را هم پوشش داد و کتابهای زیادی از کتابخانه عمومی آباده به کتابخانههای شهرهای دیگر هم اهدا شد. خبر خوب هم اینکه آباده بهتازگی نامزد پایتخت کتاب سال شده است. درضمن مفاخر و چهرههای فرهنگی و علمی مطرح جهانی بسیاری اصالتا آبادهای هستند یا بههردلیلی مقطعی از زندگیشان را در آباده سپری کردهاند، احمد شاملو یکی از آنهاست.
آیا خانواده هم اهل این هنرها بودند؟
پدرم معلم و مدیر مدرسه بود و در کنار شغل معلمی، از سر علاقهاش در شمال استان فارس و اصفهان به تهیه و تولید مواد اولیهٔ همان فرشهای دستبافی که در بالا اشاره کردم، میپرداخت. من هم خیلی دوست داشتم قالیبافی یاد بگیرم و گاهی تابستانها هم وقتم را به یادگیری قالیبافی پر میکردم، اما هیچوقت به بافتن یک قالی و تمام کردن آن منجر نشد.
پس شما هنر را با هنرهای دستی شروع کردید؟
بله. دایی بزرگم سالها مسئول صنایعدستی اصفهان بود و من چون متولد اصفهان هستم، تابستانها بیشتر آنجا بودم و با میناکاری، خاتمکاری و دیگر هنرهای دستی اصفهان از نزدیک آشنا شدم. خانهٔ پدربزرگم در محلهٔ چهارسو مقصود چسبیده به میدان نقشجهان است و از همان کودکی تا امروز گشتوگذار و تفریحمان در آنجا بود.
با ادبیات و نوشتن چگونه آشنا شدید؟
من و شاید اکثر همنسلانم که کودکی و نوجوانیمان را در اواخر دههٔ پنجاه و اوایل دههٔ شصت گذراندیم، تفریح و سرگرمی خاصی نداشتیم و بیشتر وقتمان با درس و کتاب خواندن میگذشت. وقتی با فامیل جمع میشدیم هم، بازیهای کودکانه میکردیم و به همدیگر نقش میدادیم. یکی از لذتبخشترین خاطرات دوران کودکی ما همین است. در دبستان و دوران تحصیل هم خیلی فعال بودم و اگر نمایشی بود شرکت میکردم و در آن نقشی داشتم. سال 70 که به دانشگاه شیراز رفتم با دانشجوهای رشته ادبیات یک گروه کوچک تشکیل دادیم و کار کردیم. تا آن زمان جدیترین کاری که کار کردم همان سالهای 71 و 72 بود. نمایش "استاد" اوژن یونسکو را کارگردانی و بازی کردم و آن را با چند نفر از بچههای ادبیات در تالار حافظ دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه شیراز اجرا کردیم. در این حد بود و در آن شرایط و محدودیتها بیشتر از این نتوانستم کاری کنم. ادبیات را هم بهدلیل اینکه پدر و مادرم دیپلم ادبی دارند و هر دو خیلی اهل شعر و شاعری هستند. پدرم، کتابهای ادبی زیادی در کتابخانهاش بود و من در تمام تابستانها وقتم را با خواندن این کتابها پر میکردم و با ادبیات و شعر از همان دوران کودکی آشنا و به آن علاقهمند شدم. از طرف دیگر خانوادهٔ مادرم هم بسیار کتابخوان و اهل شعر و شاعری هستند. از همان دوران کودکی تابستانها و تعطیلاتی که در اصفهان بودم هم بیشترین وقتم به خواندن کتابهای کتابخانهٔ خانهٔ پدربزرگم میگذشت، کتابهایی که با وجود داییهای جوانم پر بود از کتابهای سیاسی، ادبیات، فلسفه و شعر که آنجا هم بهترین تفریحام خواندن کتاب بود و هنوز هم تجدید خاطرهاش از شیرینترین خاطرههاست. دفتری داشتم که به بزرگترها میدادم که برایم شعر بنویسند و جملههای ادبی زیبا و از شیرینترین لحظهها نشستن پای افسانه و قصهگویی مادربزرگ و مشاعرهٔ داییها بود. اینطور به شعر علاقهمند شدم و ذاتاً شعر را دوست داشتم و خواندنش برایم بسیار لذتبخش است. بهدلیل همین شیفتگی و علاقه به ادبیات بود که دیپلم فرهنگ و ادب گرفتم و با اینکه در کنکور رتبهٔ خوبی بهدست آوردم و هر رشتهای که میخواستم میتوانستم درس بخوانم نهایتاً رشتهٔ ادبیات و دانشگاه شیراز را انتخاب کردم.
کتابهای مهم و تأثیرگذاری که خواندید کدام کتابها بود؟
اولین کتابهایی که خواندم از کتابخانه خانه خودمان بود. اوایل دوره راهنمایی "بوف کور" هدایت چاپ اولش را خواندم. کتاب را نمیفهمیدم اما آن لحن را دوست داشتم. پدرم کتابهای دیگری هم داشت و من آثاری مثل "تنگسیر" صادق چوبک یا "شلوارهای وصلهدار" رسول پرویزی، "اندیشه" محمد حجازی، "همسایهها" احمد محمود و... را هم خوانده بودم. همانطور که گفتم داییام در اصفهان کتابخانه بزرگی داشت و من هر وقت آنجا بودم کتابهای مختلفی را میخواندم. داییهایم از پدر و مادرم جوانتر و بِروزتر بودند و کتابهای متفاوتتری داشتند. کتابهای مختلف، آثاری از عزیز نسین، هوشنگ گلشیری و صمد بهرنگی، آگاتا کریستی، و برخی آثار نیکوس کازانتزاکیس مثل "زوربای یونانی"، "سیبل زنی با چند شخصیت" و... را هم آنجا خواندم و شعر معاصر و سپید را بسیار دوست داشتم و برخی از شعرهای شاملو و فروغ را هم که حفظ بودم.
نوشتن از چه زمانی برایتان مسئله شد؟ اولین نوشتههایتان را یادتان هست؟
آن موقع باب بود که بچهها در مدرسه دفتر درست میکردند و به همدیگر میدادند تا برای هم یادداشت و خاطره بنویسند. من هم از دوران ابتدایی و راهنمایی دفترهایی داشتم که در آنها یادداشت و متنهای ادبی مینوشتم. یا جملاتی از خودم مینوشتم و یا اگر جایی به جمله یا متن جالبی برمیخوردیم آن را یادداشت میکردیم. دفترهایی دارم که در آنها شعر نوشتهام.
شعرهای خودتان بوده است؟
بله. من قبل از دانشگاه هم علاقه زیادی به نوشتن داشتم، و به همین دلیل به معلمهای ادبیاتم خیلی علاقه داشتم آقای اورنگ خضرایی شاعر که دوست صمیمی پدرم بود و رفتوآمد خانوادگی داشتیم و اولین نوشتههایم را به ایشان میدادم میخواندند و کمکم کردند، آقای گرگینپور، خانم بهمنبیگی، آقای عظیمی و سال آخر هم خانم بزرگامید که از شوق به ادبیات شیفتهشان بودم و نوشتههایم را میخواندند و تشویقم میکردند. همیشه هم نمره انشا و فارسیام بیست بود. اما این علاقه در دانشگاه بیشتر شد و خیلی بهتر توانستم کار کنم. استادانی چون دکتر محمدعلی مژده از نخستین فارغالتحصیلان ادبیات فارسی دانشگاه تهران که به ما فلسفه و کلام یاد میدادند، دکتر محمدمهدی جعفری که استاد نهجالبلاغه ما بودند و همرزم طالقانی و دوست شریعتی و عضو نهضت آزادی، دکتر جعفر مؤید شیرازی که در محضرش با سعدی درس زندگی آموختم و دکتر منصور رستگار فسایی که از آموزههایش به شناخت درستی از فردوسی رسیدم و حافظ را هم در حافظیه میخواندیم، خانم فرزین، آقای رکنالدین احمدی و آقای محلاتی از استادان خوب رشته کتابداری بودند. آقای محمد غفرانی جهرمی ما را با تاریخ ادبیات ادوارد براون به زبان انگلیسی آشنا کردند. بخش فارسی دانشگاه شیراز، تنها جایی بود در آن زمان که عینالقضات همدانی و شطحیات روزبهان و غزلیات شمس، جزو برنامه درسیاش بود. دکتر محمدحسین کرمی که در عروض و قافیه، هنوز هم استاد بی بدیلی هستند. دکتر غلامرضا افراسیابی که با ایشان کلیله و دمنه خواندیم. دکتر اکبر صیادکوه به ما دستور زبان فارسی آموختند. دکتر ملک، استاد صائب تبریزی ما بودند. دکتر نجف جوکار، معانی و بیان، درس دادند و دکتر حسین بحتویی، صرف و نحو زبان عربی و... شعرها و نوشتههایم را به این اساتید میدادم تا بخوانند و نظر بدهند و گاهی در همان نشریات دانشجویی منتشر میشد و بسیار به من کمک کردند و از آنها آموختم.
شعرهایتان را تابهحال منتشر نکردهاید؟
هیچوقت در قالب یک کتاب منتشر نکردهام، فقط بهتازگی چندتایی در صفحهام. چون فکر میکنم فن شعر خودش یک مقولهٔ جدی و جداگانهای است. ساختن شعر خودش یک هنر است. هیچوقت به فکر چاپ شعرهایم نبودهام و فکر کردهام هنوز باید کار کنم. داستان هم مینوشتم و به اساتید میدادم تا بخوانند و نظر بدهند. از همان ابتدا بهصورت یادداشت، شعر و داستان مینوشتم و من این را از مادرم یاد گرفتم چون ایشان را هر وقت میدیدم مشغول خواندن بود. مادرم تمام خاطرات روزانهاش را با جزئیات مینوشت و من الان آن دفترها را دارم. از وقتی که سواد یاد گرفتم مینوشتم و این را مدیون مادرم هستم.
مقاله نوشتن را چه زمانی شروع کردید؟
بهصورت جدی از زمان دانشجویی. اولین مقالههایی که نوشتم یک سری مقالههای تحقیقاتی بود که استادان به ما میدادند. مثلاً یادم است همان موقع هم مسأله حجاب برایم بااهمیت بود و برای یک واحد درسی به استادم دکتر محمدیوسف نیری پیشنهاد دادم و قبول کرد. رفتم روی سه آیه از سوره نور، چند ماه تحقیق کردم و ارائه دادم. تحقیقات مختلفی هم در زمینه زبان و ادبیات فارسی انجام دادم و مقاله میدادم و کنفرانس ارائه میکردم، مثلاً در مورد مسعود سعد سلمان، سلمان ساوجی، خاقانی شروانی و... بعد هم کارهای مطبوعاتی انجام دادم و برای روزنامههای مختلف نوشتم و آنجا دیگر کارم جدیتر شد. یادم هست سال ۷۶-۷۵ هم یک نمایشنامه که قصهٔ یک زندانی و زندانبانش بود نوشتم و به چند نفری هم از جمله بیژن جلالی، امیر و راما قویدل و... دادم و خواندند که میگفتند خوب است.
آیا پس از دانشگاه بود که وارد مطبوعات شدید؟
در مدرسه و دانشگاه در کارهایی مثل روزنامه دیواری و خبرنامه دانشجویی فعالیت داشتم و همین پیشزمینهای شد تا بعد از اتمام درسم کموبیش وارد کار مطبوعات شوم.
تئاتر دیدن را از کی شروع کردید که منجر به تئاتر کار کردن شد؟
همانطور که گفتم اولین تجربه جدی تئاتری من در دوران دانشجویی رقم خورد که به سال ۷۲ و اجرای نمایشنامه "استاد" اوژن یونسکو برمیگشت. آن موقع دانشگاه شیراز رشته تئاتر نداشت و من نمایش را با بضاعت کم و صرفاً با علاقهای که به هنر داشتم کار کردم. قبل از آن در اصفهان کارهای ارحام صدر را دیده بودم و آنجا با مقوله تئاتر بیشتر آشنایی پیدا کردم، واقعاً جذبش شدم. هیچوقت جذب تلویزیون نشدم و غیر از چند کارتون در همان کودکی و چند سریال خوب دیگر پای تلویزیون ننشستم و از سینما هم ژانر سینمای مستند را بیشتر میپسندم، چون علاقه خاصی به ثبت و مستند کردن دارم. فارغالتحصیلیام از دانشگاه همزمان شد با تأسیس مؤسسه شهر کتاب همان روزها این مؤسسه فراخوان داده بود که نیاز به تعدادی تحصیلکرده در رشتههای علوم انسانی دارد و من پی این آگهی استخدام را گرفتم و جذب مؤسسه شهر کتاب شدم. آن موقع شهر کتاب داشت اولین فروشگاهش را که فروشگاه هنر و ادبیات در خیابان حافظ شمالی بود راهاندازی میکرد و من و 20-30 نفر دیگر در آنجا استخدام شدیم.
این ماجرا به چه سالی برمیگردد؟
اسفند 1375. در شیراز و اصفهان برای مدرک ادبیات جز تدریس آن هم بهسختی و حقالتدریسی بازار کار دیگری وجود نداشت و من به همین خاطر به تهران آمدم تا در مؤسسه شهر کتاب کار کنم. کاری که داشتم در زمینه کتاب بود و من بهواسطهٔ علاقهای که به کتاب و ادبیات داشتم به تهران آمدم. آنموقع کنکور دومرحلهای شد و در زمان انتخاب رشته میشد صد رشته انتخاب کنی و کتابداری یک رشته تازه تأسیس در دانشگاه شیراز بود. به عشق کتاب، اولین رشتهٔ انتخابیام را کتابداری زدم و بعد ادبیات و بقیه رشتهها مثل حقوق و حسابداری که در همهٔ رشتهها هم قبول شده بودم. دو سال کتابداری خواندم ولی بعد دیدم واقعاً علاقهام ادبیات است و تغییر رشته دادم و از ارم رفتم دانشکدهٔ ادبیات واقع در چهارراه ادبیات دیواربهدیوار حافظیه و ادبیات فارسی خواندم. وقتی در فروشگاه هنر و ادبیات مؤسسه شهر کتاب استخدام شدم، دیدم این عشق من و کاری است که دوستش دارم و به همین خاطر همانجا ماندگار شدم. آن موقع آقای فخرالدین انوار مدیرعامل مؤسسه شهر کتاب بود و در همان دو سه ماه اول حکم مرا بهعنوان مدیر فروشگاه هنر و ادبیات صادر کرد.
پس شما جزو اولین مدیرهای شهر کتاب هستید؟
بله. من یکی از قدیمیترین مدیران شهر کتاب هستم. فروشگاه هنر و ادبیات یک فروشگاه 700 متری بود که پنج هزار عنوان کتاب و 10-15 پرسنل داشت و نخستین کتابفروشی مدرن ایران بود که سیستم باز اداره میشد. ما سفارش میدادیم و خود موسسه تأمین کالا میکرد، ابتدا حقوق ماهیانه میگرفتیم، اما بعد کمتر از دو سه ماه همهچیز را بر عهدهٔ خودم بهعنوان مدیر و کارفرما گذاشتند و همه کار را خودم انجام میدادم از ادارهٔ فروشگاه، حقوق پرسنل، سفارش و... فروشگاه هنروادبیات اتفاق مهمی بود و پاتوق بسیاری از نویسندگان، شاعران و روشنفکران بود و برای نخستین بار بعد از انقلاب سیدیهای موسیقی اورژینال از کمپانیهای معتبر جهانی از جمله آر سی ای یا دجگرامافون وارد کرد یا کتابهای به زبان اصلی، افسوس که همان دههٔ هفتاد تعطیل شد. پس از آن، مؤسسه شهر کتاب فروشگاههای دیگری را هم راهاندازی کرد و توسعه یافت و الان 40 تا 50 شعبه دارد ولی فروشگاه هنروادبیات چیز دیگری بود. درست است که فروشگاهها یک نظام واحد دارند و باید بیش از پنجاهدرصد محصولاتمان کتاب باشد و بقیه موسیقی و دیگر کالاهای فرهنگی، اما امروزه هر شعبه را هر کسی خودش اداره میکند. سال 78 درخواست جواز نشر دادم و بهطور همزمان مؤسسه شهر کتاب فروشگاههایش را به مزایده گذاشت و چون درخواست جواز نشر داده بودم و فکر کردم دیگر اداره کردن فروشگاه هنر و ادبیات برایم سخت میشود. ترجیح دادم یک فروشگاه کوچکتر بگیرم البته در مزایده شرکت کردم و فروشگاه هنر و ادبیات کامرانیه را انتخاب کردم، اما افرادی دیگر با سی چهل هزار تومان بالاتر آن فروشگاهها را گرفتند و من بعد از 3-4 سال کار مداوم، انگار دیگر کاری در شهر کتاب نداشتم چون فروشگاهها واگذار شده بود. بعد خود آقای انوار نامهای برایم فرستاد که شما از مدیران موفق موسسه هستید و نمیخواهیم شما را از دست بدهیم و فروشگاه نیاوران، فدک و... هست و شما میتوانید مسئولیت یکی از آنها را بپذیرید و ترجیح دادم فروشگاه کوچکتری بگیرم و مدیریت فروشگاه شهرکتاب فدک را برعهده گرفتم و از آن موقع تا امروز ادارهٔ آن فروشگاه بهعهدهام است.
شما در کنار کارتان در فروشگاه شهر کتاب، کار مطبوعاتی هم انجام میدادید و خاطرم هست سال 82 در روزنامه همشهری گزارش مینوشتید. درباره فعالیتهای مطبوعاتیتان بگویید.
همکاری من با همشهری به زمانی برمیگردد که این روزنامه برای نخستین بار میخواست نشریه همشهری محله را درآورد و من مناطق 8 و 13 تهران را انتخاب کردم و گزارش مینوشتم. قبل و بعد از آن هم با روزنامههای همبستگی، آسیا، هفتهنامه فکر روز و توسعه همکاری میکردم و مطلب میدادم. خودتان بهتر میدانید روی کار در مطبوعات هم بهعنوان حرفه و شغل نمیشود حساب کرد و امنیت شغلی ندارد، یادم است زمانی خانم لیلی فرهادپور در روزنامه آسیا دبیر سرویس فرهنگی بود و صفحهای داشت. قرار شد من هم ستونی داشته باشم به اسم ورود زنان ممنوع، و در مورد مشاغلی که زنان نمیتوانند واردش شوند گزارش بنویسم و گفتوگو بگیرم، اما پس از چند شماره اجازهٔ کار ندادند و صفحه بسته شد. بهخاطر علاقهام با مطبوعات مختلف بهصورت پراکنده همکاری داشتم. البته فقط در سرویس فرهنگی و هنری کار میکردم و تمام علاقهام در همین حوزه بود. در حوزه اجتماعی فقط بهطور محدود برای روزنامه همشهری یکی دو گزارش نوشتم و در همان همشهری محله هم با رضا چایچی شاعر یا ملکه رنجبر بازیگر که در شرق تهران ساکن بودند گفتوگو کردم. اما مستمرترین فعالیتم در مطبوعات برمیگردد به سال ۸۴ و شروع کار مجلهٔ رودکی که از شمارهٔ یک تا بیست این مجله در سمت دبیر تحریریه فعالیت میکردم. اهالی فن و مطبوعات خوب میدانند راهاندازی و چیدن تیم تحریریه و گرفتن مطلب و مقاله آن هم فقط با همت عالی چه معنی دارد و چه مصائبی، اما وقتی بههرروی غزلی چاپنشده از سیمین بهبهانی بانوی غزل میگرفتم و چاپ میشد، همهچیز یادم میرفت.
اشاره کردید که سال 1380 مجوز نشر گرفتید و احتمالاً اولین پژوهش یا کتابی که برای انتشار مدنظرتان قرار دادید زندگینامه تئاتری آقای عزتالله انتظامی بوده است. در آن سالها آقای هوشنگ گلمکانی زندگینامه سینمایی آقای انتظامی را تحت عنوان "آقای بازیگر" منتشر کرده بود، آیا همین انگیزهای شد تا شما به زندگینامه تئاتری آقای انتظامی بپردازید؟
سال 80 که مجوز نشر افراز صادر شد گفتم حالا میشود جدیتر کار کرد و متمرکزتر. من از قبل دوست داشتم در حوزه فرهنگ و هنر کار پژوهشی انجام بدهم و بعد از اینکه مجوز نشرم آمد فکر کردم بزرگوارانی همچون آقای انتظامی و آقای کشاورز حرفهای نگفتهٔ بسیاری دارند و این حرفها باید مکتوب شود. دنبال یک فرصت بودم تا بتوانم با این بزرگواران گفتوگو کنم. هنوز جوان بودم و ارتباط زیادی با اهل فرهنگ و هنر نداشتم اما بهطور مثال کار در شهر کتاب فرصت خوبی بود تا من آنجا با بسیاری از چهرهها و بزرگان از نزدیک آشنا شوم و ارتباط بگیرم. مثلاً رامین جهانبگلو از کسانی بود که هفتهای چند بار به فروشگاه شهر کتاب میآمد و صحبت میکردیم. با بیژن جلالی بزرگمردی وارسته و فرهیخته با شخصیتی اصیل و منحصربهفرد که توقع میرود جامعهٔ ادبی بیش از این به شخصیت و آثار این شاعر و ادیب معاصر بپردازد و خیلیهای دیگر هم آنجا آشنا شدم. خوشبختانه در ادامه این فرصت به من داده شد تا بتوانم اعتماد آقای عزتالله انتظامی را جلب کنم. کار سختی بود. اوایل دهه هشتاد یک سری جشنوارههای فیلم بسیار استثنایی در ایران برگزار شد که یک یا دو دوره هم بیشتر نبود. مثل جشنواره فیلم امید که در رشت و یا جشنواره نفت که در آبادان برگزار شد، یا جشنواره فیلم مستند کیش و از همهٔ اینها مهمتر چهل و هشتمین دورهٔ جشنوارهٔ بینالمللی آسیا پاسیفیک که در شیراز برگزار شد و در همهٔ اینها حضور داشتم. اولین بار سال ۸۱، در رشت با آقای انتظامی صحبت کردم که ایشان با همان لحن شوخشان گفتند "من به شما خبرنگاران اعتماد ندارم"، در جواب به ایشان گفتم "درست است من الان بهعنوان خبرنگار اینجا هستم و در دفتر روزنامه کار میکنم ولی الان میخواهم بهعنوان یک ناشر و نویسنده با شما صحبت کنم و زندگینامه شما را دربیاورم". ایشان گفت "آقای گلمکانی زندگینامهٔ مرا نوشته است" گفتم "درست است ولی آن کتاب به بخش سینمایی زندگیتان پرداخته است و من میخواهم به زندگی تئاتری شما بپردازم چون شما قبل از اینکه حضورتان در سینما پررنگ شود کارهای تئاتری بسیار کردهاید که جایی مکتوب نشده است و در کتاب آقای گلمکانی هم فقط یک اشارهای به آن شده است". چند ماه بعد در جشنواره نفت آبادان آقای انتظامی را دیدم و ایشان خودشان از من پرسیدند که تکلیف کار پژوهشیات چه شد و من گفتم میخواهم یک تفاهمنامه بنویسیم و این کار را شروع کنم. ایشان گفت هر وقت به تهران برگشتیم بیا این کار را انجام بدهیم. من رفتم با ایشان صحبت کردم و تفاهمنامه را نوشتیم که خودم کار پژوهشی، تألیف و انتشارش را انجام دهم. از سر علاقه به کار پژوهشی، مستندنگاری، پرترهنگاری و مستند کردن تاریخ شفاهی، هفتهای دو جلسه و گاه سه جلسه در منزلشان که اکنون خانه موزهٔ انتطامی شده، با آقای انتظامی دیدار داشتم و با ایشان گفتوگو میکردم و صحبتهای ایشان را ضبط، پیاده، تایپ و تنظیم میکردم و در کنار آن کتاب میخواندم و منابع مختلف را پیدا میکردم و اطلاعات لازم را میگرفتم. کار با آقای انتظامی را از سال 81 شروع کردم و این پروسه تا سال 83 ادامه پیدا کرد. صحبتهای آقای انتظامی برایم بسیار جالب بود. ایشان درباره حزب توده حرف زدند. در آن دهه حتی خود آقای انتظامی هم راحت نمیتوانست در اینباره صحبت کند. در مورد عبدالحسین نوشین هم بسیار صحبت کردند. آقای انتظامی جزو اولین کسانی بود که در کتاب "جادوی صحنه" راجع به شخصیت نوشین و تأثیر او در تئاتر ایران مفصل صحبت کرد. من برای اینکه بخواهم به بخشی از این صحبتها سندیت بدهم، به سراغ نصرت کریمی، ایرن عاصمی، توران مهرزاد و دیگر بازیگران دهه 20 و 30 میرفتم. از بازیگران آن دوره آدمهای زیادی نمانده بود و آقای انتظامی هم میگفت من دلم نمیخواهد برایم استشهاد پر کنی و دنبال استشهاد نیستم، منتها یک جایی اشاره کرد که نوشین پس از فرار از زندان به مسکو نرفت و یک مدتی در خانه من زندگی کرد. تا آن تاریخ همه فکر میکردند نوشین پس از فرار مستقیماً به شوروی رفته ولی آقای انتظامی برای اولین بار گفت نوشین و لرتا بعد از فرار از زندان در خانه من زندگی کردند. به همین خاطر میخواستم به این صحبت که برای اولین بار مطرح شده بود سندیت بدهم و از این رو با بزرگانی که نام بردم گفتوگو کردم و آنها تأیید کردند و گفتند ما نوشین را در خانه انتظامی میدیدیم. در کتاب در مورد بحث تئاتر و تأثیراتی که عبدالحسین نوشین داشته است از جمله اینکه سوفلور را حذف کرده، موسیقی را سر صحنه آورده و تمرینات سر وقت شروع و سر وقت تمام میشده و آدمی بسیار جدی بوده است بحث شده است، درحالیکه در کتابهای قبل از آن مثل "بنیاد نمایش در ایران" یا کتاب آقای اسکویی و کتاب آقای جمشید ملکپور که همه منابع مهم و باارزشی هستند ولی با این جزئیات در این مورد صحبت نشده است.
آنها بیشتر به ادبیات نمایشی پرداختهاند تا اجرای تئاتر. در واقع کلیت کتابشان ادبیات نمایشی است و کمتر به جنبشها و جریانات اجرایی پرداختهاند اما کتاب شما کتابی است که از منظر یک بازیگر قدیمی دارد به کارگردانی که دربارهاش اطلاعات کمتری وجود دارد میپردازد و دارد این را باز میکند که دقیقاً آن آدم مؤثری که باعث شکل گرفتن تئاتر در ایران شده است که بوده و چگونه این کار را انجام داده است. درواقع عبدالحسین نوشین قبل از کتاب نصرت کریمی، در کتاب "جادوی صحنه" به تألیف شما دربارهاش گفته شده است.
درست است. و چه تأثیر مهمی در تئاتر ایران و تغییر ذائقهٔ مخاطب و تربیت نسل مهمی از بازیگران و کارگردانان مهم این کشور داشته است. وقتی برای کتاب "جادوی صحنه" بروشورهای اداره هنرهای دراماتیک را گردآوری و مطالعه و تحقیق و فیشبرداری میکردم به این رسیدم که آن موقع چقدر کارهای جدی انجام میشده است. در دهه هشتاد برایم جالب بود که نوشین در دهه 20 یا 30 "ولپن"، "مرغ دریایی" و کارهای مهم دیگری را اجرا میکرده است. کتاب "جادوی صحنه" بخشهای مختلفی دارد و هم در قالب روایت و هم گفتوگوست. ابتدای هر فصل کتاب از زبان راوی سومشخص روایت میشود و قصه دارد، مثلاً فصل یکم اینگونه آغاز میشود: "بین دباغخانه و درخونگاه، مدرسهای بود که عزتالله انتظامی شش، هفت ساله را در آن ثبتنام کردند؛ دبستان عنصری. تابستانها کار میکرد مثل خیلی از شاگرد مدرسههای آن زمان؛ کارهای موقتی از شاگرد سمساری گرفته تا سلمانی..." در ادامه راوی اول شخص میشود از زبان انتظامی خاطرهای مربوط به همان بخش را آوردهام و هر بخش از زندگی عزتالله انتظامی را یک فصل کردهام که نوشین یک فصل آن است. زندان، سفر به آلمان و بازگشت به ایران هم چند فصل دیگر کتاب است. من خیلی اصرار کردم که در کتاب به پایاننامه آقای انتظامی هم بپردازم. ایشان میگفت این به چه درد میخورد؟ و من گفتم این یک سند تاریخی مهم و باارزش است و الان کمتر کسی درباره پیشپردهخوانی میداند و چرا نباید چاپ شود؟ چاپ پایاننامه آقای انتظامی هم کار سختی بود چون زیاد خوانا نبود و باید تایپ و نمونهخوانی میشد، اما من مصر بودم که این بخش هم در کتاب بیاید. تمام نمایشهای صحنهای و تلویزیونی و آنچه را که آقای انتظامی کار کرده است به ترتیب سال اجرا در کتاب آوردهام. هر جا که ایشان خاطرهای داشت هم از زبان خود ایشان ذکر کردم. در یک فصلی هم تحت عنوان "از نگاه منتقدان" یک سری نقد مثلاً از رضا براهنی بر اجرای "بهترین بابای دنیا" نمایشنامه غلامحسین ساعدی که انتظامی کارگردانی کرده و نقدهایی از دیگران در کتاب آمده است. ضمن اینکه به آقای انتظامی پیشنهاد کردم که با دو نفر از اساتید تئاتر صحبت کنم تا با ایشان گفتوگوی علمیتری بگیرند و ایشان پذیرفتند. با خانم نغمه ثمینی و آقای محمودرضا رحیمی صحبت کردم و این عزیزان آمدند یک جلسه با آقای انتظامی صحبت کردند ولی بعد آقای انتظامی گفت این بخش را هم خودت انجام بده و نهایتاً آن بخش را هم خودم تمام کردم. البته من دوست داشتم آقای انتظامی وارد بحث تئاتر علمی شود و به همین خاطر هم از آقای رحیمی و خانم ثمینی خواستم با ایشان مصاحبه کنند ولی خود آقای انتظامی موافقت نکرد و گفت علاقهای ندارم در این مورد صحبت کنم. یادم هست آقای رحیمی وقتی از استانیسلاوسکی و میرهولد از ایشان پرسید، چهرهاش برافروخته شد و گفت من به اینها کاری ندارم و کار خودم را کردم. در کل آقای انتظامی با اینکه بسیار اهل مطالعه و کتاب خواندن بود، اهل بحث و گفتوگو در مورد متدهای علمی بازیگری نبود و میگفت بازیگری ذاتی است و من در خود نقش فرومیروم و آنقدر تمرین میکنم که خود آن شخصیت میشوم. درست است آقای انتظامی در اواخر دهه چهل به دانشگاه رفت ولی بازیگری را بیشتر یک امر ذاتی و با تکیه بر کار و تمرین و تمرین میدانست.
بازتاب کتاب "جادوی صحنه" چگونه بوده است؟
من واقعاً مدیون آقای انتظامی و دیگر بزرگان مثل آقای محمدعلی کشاورز هستم چون آن موقع جوان بودم و هنوز کار جدی نکرده بودم و تازه هم مجوز نشر گرفته بودم ولی خوشبختانه با تلاش زیاد توانستم اعتماد ایشان را جلب کنم. کار سختی بود اما واقعاً سپاسگزارم که به من اعتماد کردند چون به هر صورت یک اتفاق مثبت بود و بازخورد خیلی خوبی داشت. قبل از آن همچنین کارهایی کمتر اتفاق افتاده بود و من واقعاً آگاهانه به این حوزه وارد شدم و اعتقاد داشتم این راه باید ادامه پیدا کند و تاریخ شفاهی تئاتر ما باید مکتوب شود. به هر صورت وقتی کتاب "جادوی صحنه" با مقدمه حمید سمندریان منتشر شد، چون کمتر در این زمینه کتابی منتشر شده بود، بازتاب خیلی خوبی داشت و اتفاق مثبتی برای نشر نوپای افراز بود.
آیا "جادوی صحنه" اولین کتابی بود که در نشر افراز منتشر کردید؟
تقریباً. کتابهای دیگر هم درآورده بودیم ولی "جادوی صحنه" جزو اولین کتابهای جدی ما بود. "یک تاریخ درام و یک درام تاریخی: همسنجی ساختاری دو اثر دراماتیک از ساتمخان الغزاده و بهرام بیضایی" تألیف محمود صباحی، "گلهای میخک" ریموند کارور با ترجمه اسدالله امرایی هم در همان دورهها منتشر کردیم. اولین نمایشنامهٔ فارسی که درآوردیم هم "زمستان" امید سهرابی بود که خانم هما روستا در تئاتر چهارسو بهروی صحنه برد و همزمان با اجرا کتاب رونمایی و عرضه شد.
بعد از کتاب آقای انتظامی سراغ چه کاری رفتید؟
خوشبختانه کتاب آقای انتظامی مورد استقبال قرار گرفت و خیلی زود به چاپ دوم رسید. بعد از آن سراغ کتاب آقای محمدعلی کشاورز رفتم و در آن بین دو اثر "تئاتر ایران در گذر زمان 2" (1342-1357) را با همراهی آقای کاظم شهبازی تألیف کردیم و "تئاتر ایران در گذر زمان 3" (کارگاه نمایش) خانم ستاره خرمزاده را که ویرایشش را بهعهده گرفتم، منتشر کردیم که این آثار یک نقطه عطف بودند. درواقع بعد از کتاب انتظامی دو کتاب پژوهشی درست در مجموعه "تئاتر ایران در گذر زمان" درآمد و بعد من سراغ ادامه کتاب آقای کشاورز رفتم و آن را به اتمام رساندم. من در کتاب "جادوی صحنه" فقط به زندگی تئاتری آقای انتظامی پرداختم، اما در مورد آقای کشاورز چون ایشان قبل از آن کتابی نداشت، کتاب هم در مورد زندگی تئاتریاش شد و هم زندگی سینماییاش. کتاب آقای کشاورز حدود سه سال طول کشید. دو سال کار گفتوگو، فیشبرداری و اسناد جمع کردن بخش تئاترش را انجام دادم و بعد برای بخش سینمایی با آقای یاسین محمدی صحبت کردم و ایشان بخش سینماییاش را انجام داد. و به همین خاطر بخش تئاتری کتاب بیش از دو سال طول کشید وقتی قسمت سینمایی کتاب شروع شد من دیگر تقریباً کارم تمام شده بود و به جمعبندی مطالب پرداختم و یاسین محمدی هم بخش سینمایی کتاب را در حدود یک سال آماده کرد. کتاب زندگی آقای محمدعلی کشاورز با نام "اکسیر نقش" در سال 87 با مقدمه علی نصیریان منتشر شد.
کتاب آقای داریوش اسدزاده را چگونه آماده کردید؟
من قصد داشتم به تماشاخانههای قدیمی تهران از جمله تئاتر نصر و دهقان بپردازم و دیدم تنها کسی که بهطور مستمر با این تماشاخانه همکاری داشته، آقای داریوش اسدزاده است و به همین جهت کتاب "تماشاخانه تهران" توسط آقای اسدزاده روایت شد. آمادهسازی این کتاب هم دو سال طول کشید و من و آقای غلامحسین دولتآبادی هر جمعه حدود چهار پنج ساعت به دیدار آقای اسدزاده میرفتیم و گفتوگو میکردیم. ایشان چون دو بزرگ دیگر هر بار با روی باز و گشاده پذیرای ما بودند و با صبر و حوصله وقت گذاشتند. این کتاب هم کار زیادی برد و خیلی هم جالب بود، چون در مورد تئاتر لالهزار یا تئاتر نصر که اولین تماشاخانه دائمی ایران است کتابی وجود نداشت و کسی در مورد آن با ذکر جزئیات حرف نزده بود. آقای اسدزاده حافظهٔ خوبی داشتند و اطلاعات جالبی را بهصورت دقیق و با جزئیات در اختیار ما قرار دادند و ما مکتوب کردیم. این کتاب تحت عنوان "تئاتر ایران در گذر زمان 10" (تماشاخانه تهران به روایت داریوش اسدزاده) منتشر شد.
فکر میکنم این اثر تبدیل به یک فیلم مستند هم شد.
بله. آن مستند را هم خودم ساختم. وقتی دیدم آقای اسدزاده به این خوبی روایت میکند، تصمیم گرفتم مستندش را هم بسازم. البته این اولین مستندی نبود که ساختم. سال 82 فکر کردم آدمهایی که در قبرستان ظهیرالدوله هستند چرا باید فراموش شده و گمنام باشند؟ درحالیکه آنجا باید جای پررفت و آمدی باشد. به همین خاطر یک پروژه مستند به اسم "ظهیرالدوله در اغما" را شروع کردم و طی دو سه سال از چهرههای فرهنگی و هنری مختلف گفتوگو گرفتم و یا اشخاصی که خانواده یا دوست و نزدیکانشان که در ظهیرالدوله خاک شده است صحبت کرده است. مثلاً با پوران در مورد تشییع جنازه فروغ فرخزاد صحبت کردم. تصویربرداریاش را هم بهزاد حقیقتجو انجام داد. برای اینکه اهمیت گورستان ظهیرالدوله را نشان بدهم به فرانسه رفتم و از گورستان پرلاشز که صادق هدایت و غلامحسین ساعدی در آن دفن شدهاند تصویر گرفتم تا این دو گورستان را با هم مقایسه کنم. گورستان پرلاشز یک مکان توریستی است و حتی درآمدزایی دارد ولی در گورستان ظهیرالدوله خبری از این چیزها نیست. اولین کار مستندی که ساختم همین مستند "ظهیرالدوله در اغما" بود که زمان زیادی هم برد تا به فرانسه بروم و از پرلاشز تصویر بگیرم. به دلیل اینکه سیستم و امکانات عوض شد و فیلمها میبایست به دیجیتال تبدیل میشد در تدوین این مستند وقفه افتاد و هنوز هم نهایی نشده است. امیدوارم تابستان امسال بتوانم تدوینش را نهایی کنم.
مستند تماشاخانه تهران از چه طریقی پخش شد؟
شبکه مستند آن را پخش کرد. یکی از دوستان همکار مقدمات پخش آن را انجام داد و بهصورت اینترنتی خیلی امکانش نبود پخش کنیم. الان امکانش فراهم شده و تصمیم داریم این مستند نود دقیقهای را در سایت انتشارات افراز هم منتشر کنیم.
آیا در حال حاضر مستندسازی را هم با رویکرد چهرهنگاری در کنار پژوهشهای مکتوب دنبال میکنید؟
بله. من مستند "ظهیرالدوله در اغما" را تقریباً همزمان با کتاب آقای انتظامی شروع کردم چون دغدغهام این بود که نباید اسم این هنرمندان فراموش شود. اگر چیزی برایم دغدغه شود آن را چه بهصورت مکتوب و چه بهصورت مستند مورد بررسی و پژوهش قرار میدهم. امیدوارم تدوین "ظهیرالدوله" زودتر تمام شود و بتوانیم خروجی بگیریم. امیدوارم همچنان بتوانم در حوزه سینمای مستند، در حوزه فرهنگ و هنر کار کنم.
در حال حاضر مشغول چه فعالیتهایی هستید؟
کتاب بعدی که در دست انتشار دارم کتاب حسن عظیمی است که امسال منتشر میشود. این کتاب هم در ادامه پروژه "تئاتر ایران در گذر زمان" است و آن را هم مشترکاً با آقای دولتآبادی انجام دادیم. من و آقای دولتآبادی بعد از کتاب آقای اسدزاده، پروژه تئاتر سیاهبازی را شروع کردیم. آقای عظیمی جزو معدود آدمهای دوره اوج تئاتر سیاهبازی است که همچنان در قید حیات هستند و خوشبختانه فرصتی شد تا با ایشان هم گفتوگو کنیم. این پژوهش هم حدود دو سال طول کشید و در حال حاضر در مرحلهٔ آمادهسازی و پیشتولید است و امیدوارم آن را امسال منتشر کنیم اما بعید میدانم پس از این بتوانم مثل گذشته پژوهش و پرترهنگاری کنم.
چرا؟
بههرحال کار زمانبری است. درست است در این سالها کارهای زیادی انجام دادم و این کتابها و مستندها خروجیاش بوده است، ولی خب اینها حاصل بیش از دو دهه کار شبانهروزی است و اینکه تمام لحظات زندگیام توام با کلمه، کتاب و کار بوده است. از طرفی ادارهٔ نشر هم کار دشوار و پردردسری است و فکر میکنم اگر خودم را تا اینحد درگیر نشر افراز نمیکردم کارهای بیشتری که جزو دغدغههای شخصی خودم هست را میتوانستم انجام بدهم.
دغدغههایتان چیست؟
نوشتن، پژوهش، مستند و سفر. شاید اگر وقت بیشتری داشتم و مستند "ظهیرالدوله" را همان ده، دوازده سال پیش تدوینش تمام میشد، میتوانستم بیشتر به سینمای مستند بپردازم و کارهای دیگری هم انجام بدهم. هرچند اعتقادم این است نشر مکتوب یک چیز دیگر است و هیچ اثر فرهنگی تأثیر و ماندگاریاش مثل کتاب نیست، اما امروز مدیا تغییر کرده و بر نشر هم بسیار تأثیر گذاشته و فرصت خوبی است و فکر میکنم دیگر باید به علاقههای خودم برسم و سینمای مستند کار کنم.
اما آیا همچنان در نشرتان از پژوهش حمایت میکنید؟
صددرصد. متأسفانه ما در کشورمان بنیاد یا نهادی نداریم که از کارهای پژوهشی حمایت کند. اصلاً باید یک بنیاد پژوهش باشد که بیاید در حوزه فرهنگ و هنر یک سری پژوهشگر بگذارد و هزینههایشان را بدهد تا کار پژوهشی درست انجام بدهند. سرمایهٔ بخش خصوصی محدود است و محدود میتواند کار کند. بالأخره پژوهشگر برای کار کردن انگیزه میخواهد. در حال حاضر چون بخش خصوصی سرمایهاش محدود است و بنیاد پژوهشی هم به آن شکل نداریم، بهترین جایی که میتواند کار پژوهشی انجام بدهد شاید فضای آکادمیک و دانشجویی ما باشد. اساتید باید از دانشجویان بخواهند در این حوزه کار کنند وگرنه با روندی که داریم پیش میرویم دیگر بعید میدانم تا مدتها اثر شاخصی دربیاید یا انگیزه خاصی برای کسی مانده باشد که بخواهد کار کند. امیدوارم شرایطی پیش بیاید تا مقوله پژوهش ادامهدار باشد و پژوهشگران بیشتری در حوزهٔ تئاتر کار کنند. خود من همانطور که گفتم با اینکه بیش از دو دهه شبانهروز کار کردهام ولی هرگز خسته نشدم و نیستم و همچنان پرانرژی، انگیزهٔ کار دارم و امیدوارم باز هم بتوانم ادامه بدهم. دوست دارم سوژهها و موضوعهای دیگری که در برنامهام دارم بتوانم به آنها بپردازم، چه در قالب کتاب و چه مستند. اساتید و دانشجویان باید کتابها را بخوانند و معرفی کنند چون مخاطب اینجور کتابها واقعاً خاص است. در هر صورت دانشجوی تئاتر باید بداند که در تاریخ تئاتر ما چه گذشته است و ما هدفمان این است که این تاریخنگاریها را تا جایی ادامه بدهیم که نسبتاً کامل شود و بعد به تاریخ تحلیلی تئاتر برسیم. بهزودی "تئاتر اصفهان با نگاهی به زندگی ارحام صدر" را که کار آقای ناصر کوشان است و در مرحلهٔ آمادهسازی است، منتشر خواهیم کرد. یکی دو پژوهش هم با آقای شهبازی و خانم خرمزاده، این کتابها را داریم و امیدوارم به جایی برسیم که در هر سال حداقل بتوانیم در این مجموعه یک اثر منتشر کنیم. نشر افراز تا به امروز بیش از هزار عنوان کتاب در حوزهٔ اندیشه، شعر، سینما، ادبیات نمایشی و داستانی منتشر کرده است و نویسندههای ایرانی و خارجی متعددی را هم معرفی کردهایم. این کتابها هم برایم اهمیت دارند، اما مجموعه "تئاتر ایران در گذر زمان" یک چیز دیگر است، چون یک نشر آمده در زمینهای یک کار پایهای انجام داده است.
چهبسا پرهزینهتر بوده است ولی ماندگارتر هم خواهد بود.
پرهزینه و کمدرآمد بوده است. این کارها بازده مالی ندارند و از این مجموعه 12 جلدی فقط تعداد محدودی به تجدید چاپ رسیدهاند. اما بههرحال یک کار اساسی است که باید انجام میشد. باید ناشران حتی قبل از این سراغ این کارها میرفتند و آن را انجام میدادند. در موضوعات مختلف فرهنگ و هنر جاهای خالی بسیاری وجود دارد که باید در آن زمینهها کار پژوهشی انجام شود. امیدوارم نسلهای بعد بیایند این کار را انجام بدهند و جاهای خالی را پر کنند.
در حال حاضر با توجه به گرانی کاغذ و هزینهبر بودن چاپ و همینطور کممخاطب بودن کتاب، چگونه شرایط بهوجود آمده را سروسامان میدهید تا همچنان کتاب چاپ کنید؟ بهویژه کتابهای پژوهشی که خودتان هم اشاره کردید همیشه کممخاطب بودهاند.
در دهه 80 که من کارم را بهعنوان ناشر آغاز کردم اکثر ناشران کتابهای روانشناسی درمیآوردند و حتی ناشرانی که در حوزه ادبیات و هنر کار میکردند هم کموبیش سراغ چاپ کتابهای روانشناسی میرفتند، چون واقعاً بازارش بهتر بود و اصلاً کتاب تئاتر و نمایشنامه خوانده نمیشد. مخاطب همچنین کتابهایی در دهه 80 خیلی کمتر بود چون هنوز اینقدر فضا برای تئاتر باز نبود و این تعداد دانشجو علاقهمند وجود نداشت. اما با توجه به علاقهام و تجربه و شناختی که از بازار کتاب بهدست آورده بودم که باید تخصصی کار کرد، با علم به این قضیه، از همان شروع کارم کتابهایی درآوردم که مخاطبشان محدود بود و شاید اگر به فکر بازار و درآمد بودم اصلاً نباید به این سمت میرفتم. درنتیجه مساله کممخاطب بودن کتاب برای من خیلی دور و ناآشنا نیست، چون ژانری که ما داریم کار میکنیم همیشه مخاطبش خاص بوده است. اما مسالهٔ امروز با مسالهٔ اوایل دهه 80 خیلی فرق میکند. ما امروز با بحرانهای بیشتری مواجه هستیم. مهمترین مسالهای که وجود دارد، همین مسأله کاغذ و دیگر مواد اولیه مصرفی برای تولید کتاب است. قیمت بالای مواد اولیه و افزایش و نوسان قیمت باعث شده که ناشر سردرگم شود. یک اتفاقهایی هم افتاده و کارگروه کاغذ تشکیل شده، یک عده ازجمله شرکت تعاونی آشنا، اتحادیه ناشران و معاونت فرهنگی ارشاد، ورود کردهاند تا کمک کنند ولی مساله الان فقط محدود به کاغذ نیست. قیمت مقوای گلاسه در زمان نمایشگاه کتاب سال گذشته کیلویی 2800 تومان بود و الان کیلویی 30 هزار تومان است. یا کاغذ بندی 60-70 تومان بود و الان بندی 300-400 تومان است و این واقعاً وحشتناک و فاجعه است. به همین خاطر خواهناخواه تأثیر مستقیم و جدی خود را روی بازار کتاب میگذارد. شاید الان ناشران یک سری کتاب از قبل در انبارهای خود داشته باشند و آنها را در بازار کتاب تزریق کنند، اما در درازمدت چه اتفاقی میخواهد بیفتد و تیراژ کتاب به چند نسخه میخواهد برسد؟ کشوری که زمانی جمعیتش یکسوم الان بوده، تیراژش چندین برابر زمان حاضر بوده است اما الان با این جمعیت کتابهایی را با تیراژ 500، 300 یا حتی 100 نسخهای عرضه میکند و این واقعاً فاجعه است. باید یک اتفاق اساسی در بحث کاغذ صورت بگیرد. درست است اخیراً یک سری حمایتها صورت گرفته است، اما نظارت کافی در این زمینه وجود ندارد. بهطور مثال چندین هزار تُن کاغذی که اخیراً وارد شده دقیقاً کجاست؟ بههرحال وضع معیشتی جامعه و افزایش قیمت کاغذ صددرصد روی قیمت کتاب و توان خرید مخاطب تأثیر میگذارد و این واقعاً ناراحتکننده است. از آن طرف متأسفانه در صنعت نشر اخلاق حرفهای وجود ندارد و بیشتر ناشرها فقط به فکر این هستند آثاری را چاپ کنند که بیشتر میفروشد. درواقع بیشتر به فکر جیبشان هستند و به درآمدزایی فکر میکنند تا فرهنگسازی واقعاً به فکر اینکه بهعنوان ناشر چه رسالتهایی دارند و چه خدمتی باید به جامعه بکنند نیستند. بحث قاچاق کتاب و سرقت ادبی و ترجمههای تکراری را هم اضافه کنید. همهٔ اینها باعث میشود کشور ما که همیشه سرانه مطالعهاش پایین بوده است، با مسائلی که بهوجود آمده بیش از پیش سقوط کند.
پایین بودن سرانه مطالعه در ایران مربوط به چند سال اخیر است یا در گذشته هم پایین بوده؟
سرانه مطالعه در ایران همیشه پایین بوده است. اما در دهه پنجاه وضعیت تیراژ کتابها بسیار خوب بوده است.
آیا افسرده شدهایم که کتاب نمیخوانیم؟!
بیشتر به نظر میرسد مردم دوست دارند در لاک خودشان باشند. شاید انسان امروز ایرانی را تنهایی در بر گرفته است و فردگرایی و خودمحوری از همیشه بیشتر شده است.
درست است متأسفانه فیلمها و تئاترهای خوب هم نه ساخته میشود و نه دیده میشود. ما در دهههای شصت، هفتاد و هشتاد بهترین فیلمها را تولید کردیم و تماشاگرها میرفتند فیلمهای خوب را میدیدند ولی الان فیلمهایی که تولید میشود و میلیاردها تومان میفروشند، بیشتر لودگی هستند و حتی کمدی هم نیستند و جنبههای فرهنگی ندارند که بگوییم اگر کتاب نمیخوانیم حداقل فیلم میبینیم و یک ذره رشد فرهنگی شامل حالمان میشود!
متأسفانه در همهٔ حوزههای فرهنگ و هنر این اتفاق افتاده است. از اواسط دهه هشتاد یک مسائلی پیش آمد و در همهٔ بخشهای فرهنگ و هنر از سینما و تئاتر گرفته تا کتاب و موسیقی ذائقه مخاطب را تغییر دادند و هم تولید انبوه شد و هم کیفیت تولید آثار بهشدت تنزل یافت. من امسال از نزدیک دیدم که این ابتذال به اوجش رسیده است. من بهعینه دیدم ناشر براساس تعداد فالوئرهای یک نویسنده که اصلاً نویسنده نیست کتاب او را چاپ میکند و دخترها و پسرهای نسل جوان در روز اول نمایشگاه کتاب برای آن صفهای طولانی میبندند. متأسفانه در اواخر دهه هشتاد کاملاً آگاهانه ذائقه مخاطب تغییر داده شد. رسالت ناشر معرفی نویسندهٔ نوقلم است ولی اما و اگری دارد. خود ما هم چند سال پیش آگاهانه و با یک سختگیری کمتر سعی کردیم، از نوقلمها حمایت کنیم و در این راستا طی یک سال 30 کتاب از نویسندگان نوقلمی که حداقل ده سال سابقه کار ادبی و نوشتن داشتند؛ این اما و اگری است که گفتم. برای ادامهٔ کار هم خیلی برنامهها و ایدههای خوبی داشتیم که اردیبهشت سال 90 و درست در 10 سالگی نشر افراز از رسانه کتاب هفته با من تماس گرفتند و گفتند به ما فکس شده که مجوز انتشارات افراز برای همیشه لغو شده است و تحت هیچ شرایطی نباید اسمش در کتاب هفته و هیچ خبرگزاری دیگر بیاید. این در حالی بود که ما تا آن زمان 600 کتاب درست و حسابی درآورده بودیم، اما مجوز ما را بیدلیل لغو کردند و حدود یک سال زمان برد تا بتوانم مجوز نشر افراز را برگردانم، هرچند آسیبها و پیامدش تا مدتها دامنمان را گرفت. در آن زمان واقعاً هنرمندان تئاتر از نشر افراز حمایت کردند و آقای استادمحمد در تئاتر شهر میگفت لازم باشد سه هزار امضا برای نشر افراز جمع میکند و گفت افراز خانهٔ ما تئاتریهاست. این را گفتم تا بگویم همان وقتها که ما و برخی دیگر از ناشران را لغو مجوز کردند، یک سری ناشران آمدند که با اینکه دست به کارهای بیاخلاقی و غیرحرفهای در این عرصه زدند، اتفاقاً حمایت شدند تا ذائقه مخاطب را تغییر بدهند. از غرفههای دونبش و چندنبشی که در نمایشگاه کتاب به آنها دادند تا مسائلی دیگر. یکی دو انتشارات هم نبودند و بیشتر بودند. آنها حمایت شدند تا تولید انبوه کنند آن هم نه کار درست، کاش نویسندهٔ جدید معرفی میکردند، متأسفانه اینگونه نبود و از کارهای تألیفی حمایت نکردند و بیشتر دست گذاشتند روی نویسندهای که پیش از آن معروف شده بودند و ترجمههای تکراری و موازی به اوج خود رسید و از طرف دیگر در این دوره ممیزی و سلیقهای برخورد کردن با آثار بیش از همیشه شد، اینها عواملی شد که ذائقه مخاطب را به سمتی دیگر ببرند. متأسفانه حالا این ذائقه عوض شده است و یک سری از مخاطبان حرفهای هم بهنوعی اعتمادشان را از دست دادهاند. مثلاً میگویند این کتاب چقدر سانسور و حذفی دارد. البته ما در نشر افراز معمولاً وقتی یک کتاب موارد اصلاحی و حذفی فراوانی دارد ترجیح میدهیم آن را کنار بگذاریم و چاپ نکنیم و شاید در یک مقطع دیگر برای مجوز آن اقدام کنیم چون در این سالها همیشه سلیقهای برخورد شده است. مسائل مختلفی باعث شده است که بازار کتاب امروز رونقش را از دست بدهد. مساله ممیزی و نبود اعتماد کتابخوانهای حرفهای به تولیدات داخلی هم بخشی از این مسائل است. مخاطب داستان و ادبیات جدی در ایران خیلی محدود است و مردم بیشتر ادبیات عامهپسندتر میخوانند. البته منظورم این نیست که رمان عامهپسند خوب یا بد است و حتی شاید خیلیها با رمان عامهپسند کتابخوان شوند، ولی ما امسال با پدیدههایی مواجه شدهایم و کتابسازیهایی صورت گرفته است که روی بازار کتاب و حوزه فرهنگ تأثیر گذاشته و ذائقه مخاطب ما را بیش از پیش پایین آورده است. نتیجهاش هم این میشود که یک نفر بهدلیل اینکه تعداد فالوئرهایش بالاست، بدون هیچ پشتوانهٔ ادبی یا اینکه سابقهای در زمینه نوشتن داشته باشد کتابش در نمایشگاه کتاب به چندین چاپ میرسد. نه اینکه به کار ما نقد و ایراد وارد نباشد و همه عملکرد ما بینقص بوده باشد، ولی این کجا و آن کجا، تفاوت از زمین تا آسمان است.
در پایان جمعبندیتان از این گفتوگو چیست؟
فرصت را غنیمت میدانم و برای همهٔ بزرگان فرهنگ و هنر این کشور که از سر عشق و دلدادگی در این راه، عمری صرف کردهاند سر تعظیم فرود میآورم و از تمامی یاران، همراهان و مؤلفان عزیز افراز؛ پژوهشگران، شاعران، نویسندگان و مترجمانی که افتخار همکاری با آنها را داشتهام و کارنامهٔ افراز با آثار ایشان درخشان شده و زبانم از ذکر نامشان قاصر است و نیز تمامی همکاران، کارشناسان، دبیران مجموعهها، ویراستاران، طراحان گرافیک، همکاران بخش اداری، تولید و فروش، کتابفروشان و مراکز توزیع و... که بیهمراهی و همدلیشان گذر از این مسیر سخت ممکن نبود، سپاسگزاری و تشکر ویژه میکنم، دستشان را به گرمی میفشارم و امیدوارم فرصتی فراهم شود که در برنامهای ویژه و در شانشان ادای دین کنم و شرایط طوری پیش برود که بهتر از اینها بتوانم جبران زحماتشان کنم. همچنین مخاطبانمان که انگیزهٔ اصلی برای ادامهٔ کار را از ایشان گرفته و میگیریم. و سرآخر هم از رسانهها و همکاران مطبوعاتیام، خبرنگاران حوزهٔ کتاب که برای کتاب و کتابخوانی زحمت بسیار میکشند.
چون صحبتمان بیشتر در حوزه پژوهش بود باز هم تأکید میکنم که فضای آکادمیک بیشتر به بحث تاریخ تئاتر ایران بپردازد و اهمیت بدهد. میتوانند از دانشجوها بخواهند، پایاننامه خود را در این حوزهها کار کنند و یا کتابهای تئاتری تخصصی را که ناشران حوزهٔ تئاتر منتشر میکنند، به دانشجویان معرفی کنند. این کتابها چون مخاطبشان خاص و محدود است قاعدتاً اساتید باید آنها را به دانشجویان معرفی کنند تا دانشجویان بخوانند و بیشتر با تاریخ تئاتر ایران آشنا شوند و کتاب بخوانید و کتاب بخوانید!