گفتوگوی هنرآنلاین با صابر محمدی؛ بهبهانهی انتشار مجموعه شعر «تراکم»
صابر محمدی: همیشه مقوله نشر برایم، بغرنج و حساس بوده است ولی تصمیم گرفتم وسواس را کنار بگذارم و شعرهایم را منتشر کنم.
سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: صابر محمدی فارغالتحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی است. این شاعر و روزنامهنگار، با رسانه و نشریات متعددی همکاری داشته و دارد. مدتی هم معاون سردبیر دو مجله بوده است. کتاب شعر او با عنوان "تراکم" بهتازگی از سوی انتشارات افراز منتشر شده است. با محمدی در مورد این کتاب و فعالیت در عرصه رسانه گفتوگویی داشتم که بازتاب آن را میخوانید.
آقای محمدی، علاقهمندی به مطالعه و ادبیات فارسی چگونه در شما شکل گرفت. برایمان بگویید نخستین کتاب غیر درسی که مطالعه کردید چه نام داشت؟
پدرم اهل کتاب بود و ادبیات. بعدها مدیر چند کتابخانه عمومی هم شد. مقصد مسافرتهای خانوادگی ما را، مدفن شاعران بود که مشخص میکرد. 10 سالم نشده بود که پدرم ما را یک دور کامل به زیارت اهل قبور از قبیله شاعران برده بود. همیشه در کلاسهای ادبیات فارسی دوره راهنمایی و دبیرستان وقتی به شاعران و مقبرهشان میرسیدیم، من به اطلاعات کاملی مجهز بودم که از نکات کتاب ادبیاتمان مفصلتر بود و گاهی هم خودشیرینی میکردم و برای معلمها توضیحشان میدادم. مسیر مسافرتهای ما را هم، محمدرضا شجریان غنیتر میکرد. مثل خیلیهای دیگر، من هم اولبار سعدی، حافظ و عطار را با نوار کاستهای شجریان که مرتب در ضبط ماشین پدرم پخش میشدند شناختم. بنابراین اگر بخواهم پاسخ بخش اول سوالتان را خلاصه کنم باید بگویم علاقهمندی پدرم به ادبیات فارسی و نیز جادوی محمدرضا شجریان و پلی که او به ادبیات کهن فارسی میزد، مرا به این ادبیات علاقهمند کرد. نخستین کتاب غیر درسی که خواندم یحتمل دیوان حافظ بوده که پدرم برایمان میخواند. اما اولین کتابی که پس از مطالعه معمول کتابهای مرتبط با کودکان و نوجوانان خواندم، "بوف کور" صادق هدایت بود. پدرم دوستی داشت با کتابخانهای پر از کتابهای دست اول از جمله همین چاپهای قدیمی آثار هدایت؛ زندهیاد یحیی پزشکی که عمو یحیی صدایش میکردیم و همین فروردینماه از دستش دادیم، شاعر بود و در ادبیات فارسی و ترکی بسیار خوانده بود. در اولین مواجههام با کتابخانه او، "بوف کور" را برداشتم و همانجا خواندم. نخستین کتاب شعری هم که خودم خواندم، "هشت کتاب" سهراب سپهری بود و بعد از آن هم معلم ادبیات دبیرستانمان زندهیاد احمدی که در جوانی درگذشت مرا با فروغ فرخزاد آشنا کرد و این هم شد دومین کتاب شعری که خودم خریدم و خواندم.
چه شد به نوشتن و سرودن شعر روی آوردید؟ آیا در این راه به شکل مستقیم از راهنمایی و مشاوره استادان بهره بردید؟
یک بار یکی از من پرسید: "شنیدم که شعر مینویسی، درسته؟" من هم گفتم آره! و البته که نمینوشتم. شاید بابت اینکه این دروغ را جبران کرده باشم، شعر نوشتم. البته از این شوخی که بگذریم، خواندن شعر بود که مرا به نوشتن شعر ترغیب کرد. اولین شعرها را در شانزده سالگی نوشتم. شعر که چه عرض کنم؛ چیزهایی بود خیلی متاثر از سپهری و فرخزاد. در مورد بخش دوم پرسشتان آیا مستقیم از مشاوره استادان بهره بردهام یا نه؛ مستقیم نه. اساسا هیچوقت شاعر انجمنی و محفلی نبودهام، جز محفلهای کوچک دوستی که جمعخوانیهایمان در این گروههای دوستی، مهمترین راهنما برایم بوده است.
وقتی به صورت پراکنده اشعارتان در نشریات منتشر میشد بازتاب آن چگونه بود؟
من بهخاطر رابطه نزدیکم با مطبوعات، خیلی زود شعرهایم را منتشر کردم، خلاف کتاب شعرم که حالا با یازده سال تاخیر منتشر شده است. نمیدانم این را باید به حساب خوششانسی بگذارم یا بدشانسی که از هفده سالگی شروع کردم به ارسال شعرهایم برای تحریریههای مجلات و روزنامهها و آنها هم همینطور منتشرشان میکردند! حالا البته خوشحال نمیشوم که کسی آنها را به یاد داشته باشد! پرسیدهاید بازتابشان چطور بود؛ باید بگویم فراتر از حد انتظارم. مثلا در همان هفده سالگی، با ناامیدی چند شعری فرستادم به دفتر مجله "هفت". "هفت" ماهنامهای بود برای ادبیات و سینما که اوایل دهه هشتاد منتشر میشد. مجلهای ساختارشکن در فرم و البته در سوژههایی که سراغشان میرفت. احمد طالبینژاد سردبیرش بود و جمعی از مهمترین سینمایینویسها و منتقدهای ادبیات برایش مینوشتند. آنقدر معتبر بود که در مخیلهام هم نمیگنجید که روزی شعرهای خامدستانه شاعری هفده ساله را منتشر کند. شماره تازه را که روی کیوسک دیدم، برداشتم و در همان شناسنامه دیدم که اسم من را در همکاران این شماره نوشتهاند! من کاری جز اینکه چند شعر برایشان بفرستم نکرده بودم. ورق زدم و رسیدم به صفحات شعر. علاوه بر اینکه دو شعرم منتشر شده بود، بلکه یکی از منتقدهای مجله نقدی هم بر آنها نوشته بود. خودم را میدیدم که بال درآوردهام و از جلوی پیشخوان آن کیوسک، آسمان کرج را بالا میروم. چند سال بعد هم پیغامی دریافت کردم از زندهیاد فرامرز سلیمانی که شاعر مهمی برایم بود. او چند شعرم را در روزنامه "شرق" دیده بود و خواسته بود چند شعر بفرستم تا در کتابی بگنجاندشان که قرار بود با عنوان "کتاب موج" در خارج از کشور منتشر کند. چند باری، چنین بازتابهایی از سر لطف دیدهام در آن سالها. از یکجایی به بعد هم یاد گرفتم کمی خوشسلیقه باشم و مرتب در مجلات شعر منتشر نکنم.
فعالیت شما در حرفه روزنامهنگاری چگونه آغاز شد و ادامه پیدا کرد؟
عامل ورودم به روزنامهنگاری هم مثل علاقهمندی به ادبیات، پدرم بود. پدرم سردبیر هفتهنامهای محلی در کرج بود. پایم به دفتر آنجا باز شد؛ دفتری که در واقع جز هفتهنامه "تاک"، تحریریه روزنامه "صبح کرج" هم در آن مستقر بود. روزنامهای بود با بیش از چهل نفر خبرنگار و حرفهای. گستردگی کار، فراتر از رسانهای محلی بود و خبرنگارانش هم اغلب، خبرنگارهایی بودند با سابقه کار در رسانههای سراسری. مثلا طی دورهای، سردبیر روزنامه فرامرز قرهباغی بود که پیش از آن سردبیری چند روزنامه را در کارنامه داشت از جمله اگر اشتباه نکنم سردبیری روزنامه "اعتماد". مدتی هم زندهیاد مهران قاسمی آنجا بود که بعدها وقتی عضو شورای سردبیری روزنامه "اعتماد ملی" بود درگذشت. من کار روزنامهنگاری را با این روزنامه آغاز کردم. اول، یادداشتی ورزشی نوشتم درباره سیستم 2ـ5ـ3 آلکس فرگوسن در منچستریونایتد و بعد هم رفتم به صفحه ادبیات و هنر. دبیرستانی بودم؛ صبحها میرفتم مدرسه و بعدازظهرها هم دفتر روزنامه. حالا وقتی میپرسند چند سال سابقه روزنامهنگاری داری و میگویم هفده سال، نگاهی به وجناتم میکنند و میپرسند مگر چندسال داری؟! خب، تقصیر من که نیست! کودک کار مطبوعات بودم. آنجا در روزنامه "صبح کرج" دوستانی داشتم که هر دو شاعر و منتقد ادبیات بودند. محمد مفتاحی و مهتاب طهماسبی. روزنامه که تعطیل شد مدتی در چند نشریه محلی دیگر کار کردم و بعد با آنها به تهران آمدم و دیگر افتادم در تحریریههای چندین و چند روزنامه. شاید بیش از سی روزنامه، هفتهنامه و ماهنامه. در این بین مدتی هم معاون سردبیر دو مجله بودم؛ یکی "حاشیه" و دیگری "روشن". هر دو را هنوز خیلی دوست دارم. هر کاری دوست داشتیم در این دو نشریه میکردیم. روی سوژههایی دست میگذاشتیم که همه میگفتند نمیشود اما میشد. مدتی هم سردبیر یکی دو تا سایت بودم و عضو شورای سیاستگذاری چند نشریه.
بپردازیم به کتاب "تراکم" که بهانه این گفتوگو است. با توجه به این که اشعار این کتاب طی سالهای 83 تا 88 سروده شدند؛ چرا با یک دهه تاخیر تصمیم به انتشار آن گرفتید؟
همیشه مقوله نشر برای من، مقولهای بغرنج و حساس بوده است؛ همه شئون انتشار کتاب، برای من مهم است. همه مراحل آمادهسازیاش از تایپ، صفحهآرایی، طراحی جلد، صحافی، چاپ، پخش و همه چیز. وسواسم درباره اینها و البته مهمتر از اینها درباره خود شعرها، سبب این تاخیر بوده است. یکی، دو سال پیش، بعد از چند جلسه توجیهی و تنبیهی که دوستانم برایم برگزار کردند، تصمیم گرفتم این وسواس را کنار بگذارم و این شعرها را منتشر کنم. بهویژه که دیگر شعرهایم هم همینطور روی قبلیها تلنبار میشد.
در شعرهای کتاب "تراکم" از کلیشههای شعری خبری نیست. قطعا برای قرار نگرفتن در جریانهای رسمی شعر امروز تعمدی داشتید، درست است؟
در ابتدا باید بگویم اینکه این کتاب را تهی از کلیشههای شعری میدانید، نظر لطف شماست. اما بعد باید بگویم چه به لحاظ موقعیت شعر امروز ما و چه موقعیتی که شعرهای این کتاب در آن شکل گرفتهاند، دیگر قید "امروز" اساسا مطرح نیست در رابطه با این کتاب.
شما رویکردی آشناییزدایانه با بهکاربردن تعابیر و اصطلاحات بعضا ناآشنا در شعرهایتان دارید. خلق فضاهای نو و توجه به ادبیات کلاسیک نیز از دیگر ویژگی کتابتان محسوب میشود. ریشه این گستره معنایی و تجربه زبانی از کجا میآید؟
آن سالها که این شعرها را مینوشتم، مقولاتی چون پلیفونی، آیرونی و بینامتن و نیز دیگر پیوستهای وضعیت پستمدرن برایم دغدغه بود. در شعرها هم طبعا همان دغدغهها را اجرا کردهام. مثلا ارجاع و اشاره به شعرهای کلاسیک فارسی که میفرمایید از همین رو بود که بینامتن و برقراری گفتوگو با سنتها و ازجمله متون کهن برایم مقولهای مهم بود. اما اگر از خودم بپرسید که آیا "تراکم" را یکسره محصول قرارگرفتن در وضعیت پستمدرن میدانم، باید بگویم نه، با این صراحت نمیشود این را گفت.
آقای محمدی برای درستخوانی شعر در برخی اشعار از مصوتهای کوتاه استفاده کردید؟
نوعی خودخواهی است و مانع ایجادکردن برای کسی که شعرها را میخواند. به عبارت دیگر، شاید این اعرابگذاریها، تقطیعها، فاصلهگذاریها و... به نوعی تحمیل قرائت خودم باشد از شعرها. با این حال، این صرفا یک پیشنهاد است برای چگونهخواندن شعرها. اگر کسی لطف کند و بخواندشان، میتواند بیتوجه به این فرامتنها بخواندشان.
ردپای شاعرانی را میتوان در کتاب "تراکم" دید. این سایه به تاثیرپذیری از شاعران مورد علاقه شما برمیگردد؟
حتما همینطور است، یا دست کم باید بگویم لابد همینطور است.
در کتاب از اشخاصی نام بردهاید که در دورههای مختلفی زیست داشتهاند و دارند. برخی از آنها نویسنده، مترجم، شاعر و حتی هنرمند یا روزنامهنگار هستند. آثاری عدهای از آنها مخاطب خاص دارد. در مورد این عرض ارادت بگویید.
این اسامی، فقط مربوط به یکی از شعرهاست؛ شعر پایانی کتاب. در واقع، فرم عنوانبندی و تیتراژ سینمای کلاسیک یا حتی سینمای فیلمفارسی خودمان را در آن اجرا و با آن شوخی کردهام. گاهی در تیتراژها میدیدیم به جای اینکه بنویسند: "بازیگران: فلانی و بهمانی..."، مینوشتند: "باشتراک فلانی و بهمانی...". من همین فرم را اینجا مد نظر داشتهام. یعنی انگار این شعر را با همراهی یا به اشتراک این اسامی نوشتهام. صاحبان این اسامی به نوعی نقشی در زندگی و کار من داشتهاند یا مواجههای در شعرم با آنها داشتهام. لزوما هم البته، فهرستکردن این نامها پیش از این شعر، عرض ارادت نیست؛ اتفاقا اشاره به برخیشان هم شاید از سر ابراز انزجار باشد!
آقای محمدی آیا تصمیم دارید کتاب شعر جدیدی منتشر کنید؟
یک کتاب شعر دیگر هم آماده انتشار دارم به نام "قطع" و البته دو کتاب که شعر نیستند. اولی، کتابی درباره نمایشنامهنویسی محمود شجاعی شاعر، نمایشنامهنویس و نقاشی که سال 1394 درگذشت. در این کتاب، علاوه بر تجدید انتشار نمایشنامه "مرگهای پس از شنوایی" محمود شجاعی، متن گفتوگوی بلندم با او درباره نمایشنامهنویسی نیز گنجانده شده است. در این سلسله گفتوگوها، هوشنگ آزادیور، نگار حسینخانی و علیرضا سردشتی نیز حضور داشتهاند. کتاب، جز متن نمایشنامه پیشگفته و این گفتوگو، چند نقد از دیگران درباره نمایشنامهنویسی محمود شجاعی را نیز شامل میشود. کتاب دیگری که در دست نگارش دارم، کتابی است درباره محمدرضا شجریان و شعر نو. در این کتاب، ایدههای موسیقیایی شجریان در طراحی آواز بر اساس شعرهایی با عروض نیمایی را بررسی و همه آثار کارنامه او را که در آنها از شعر نیمایی بهره برده شده مرور کردهام.
نکته پایانی؟
روزها و ماههای عجیبی را میگذرانیم. همین که حالا من و شما در شرایط کنونی نشستهایم اینجا و درباره شعر، آن هم درباره یک کتاب شعر با تیراژ 300تایی صحبت میکنیم، مردم، دچار مشکلات عمدهای هستند که حالا شیوع ویروس کرونا و از دست رفتن روزانه چند صدنفر از ما هم به آن اضافه شده است. اساساً موضوعیت کاری که ما میکنیم در این شرایط ممکن است عجیب به نظر برسد. اما مگر ما دیگر چه داریم؟ همینها را داریم دیگر... همین شعر و ادبیات نحیف را که به آن دست بیاویزیم و این روزها را برای خودمان قابل تحمل کنیم.
لینک خبر در هنرآنلاین https://bre.is/vcsSgA3h