روزبه حسینی در گفت‌وگو با ایران تئاتر: همه‌ی نمایشنامه‌های من دارای عنصر غیر‌متعارف هستند.

ایران تئاتر :نشر افراز طی پنجمین همکاری با روزبه حسینی، نویسنده و کارگردان تئاتر، نمایشنامه «سیم و سرمه» به قلم این هنرمند را منتشر و به تازگی روانه‌ بازار کتاب کرده است.
روزبه حسینی در گفت‌وگو با ایران تئاتر: همه‌ی نمایشنامه‌های من دارای عنصر غیر‌متعارف هستند.

گفت‌وگو:  نسترن خدادوست

ایران تئاتر :نشر افراز طی پنجمین همکاری با روزبه حسینی، نویسنده و کارگردان تئاتر، نمایشنامه «سیم و سرمه» به قلم این هنرمند را منتشر و به تازگی روانه‌ بازار کتاب کرده است. به این مناسبت با روزبه حسینی، شاعر، نویسنده و نمایشنامه‌نویس درباره‌ نمایشنامه و ملحقات کتاب، گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

 

نمایشنامه «سیم و سرمه» مهرماه سال ۱۳۹۷، به مدت چهارده شب (38 اجرا) در سالن سایه تئاترشهر با بازی «سیما شکری» و «میثم غنی‌زاده» روی صحنه رفته است . این نمایش پذیرای نگاه تماشاگران در دو سانس پیاپی بوده‌ و مورد استقبال هنرمندان و تماشاگران قرار گرفت. به مانند همکاری‌ پیشین نشر افراز و روزبه حسینی  در انتشار نمایشنامه «سه مرثیه هذیان»، مجموعه‌ای که هم‌اکنون تحت عنوان نمایشنامه «سیم و سرمه» انتشار یافته‌است، علاوه بر متن نمایش، شناسنامه اجرا و تصاویر اجرا با عکاسی ضیاءالدین صفویان، متشکل از دیباچه‌ای به قلم رؤیا نونهالی و گفتارهایی پیرامون نمایش از زبان و قلم هنرمندانی چون؛ غلامرضا آذری، ناهید توسلی، محمدعلی سجادی، همایون علی‌آبادی، محمدرضا خاکی، اصغر همت و ... است.

 

نمایش‌نامه‌ی «سیم و سرمه» زبان و روایتی غیر‌متعارف و متفاوت از متون تئاتر امروز ایران دارد، چه دغدغه‌‌ای منجر شد تا این نمایشنامه را بنویسید؟
از کلمه درستی استفاده کردید؛ «غیر متعارف». همه نمایشنامه‌های من دارای عنصر غیر‌متعارف بوده‌اند و هستند. من هرگز فکر نمی‌کنم که الان زمان نوشته‌شدن چه یا چگونه متنی‌است؛ بلکه نوشته‌شدن یک متن در یک زمان، خودبه‌خود به من تحمیل می‌شود؛ مانند جمله معروف دکتر رضا براهنی که «این کلمات هستند که من را می‌نویسند» و من سعی می‌کنم که به آن پاسخ صادقانه بدهم و تا نزدیک اجرا هر آنچه که هست را پیش ببرم و وقتی به اجرا نزدیک شدیم با عناصری مثل نور، موسیقی و غیره تلاش می‌کنم تجربه غیرمتعارف و خاص خودم را به وسیله‌ی ظرافت‌های زیبایی‌شناسانه‌ با درصدی بیشتر به مخاطب انتقال دهم. هیچ‌گاه فکر نمی‌کنم که تماشاگر باید از اول تا آخر قصه را بفهمد و سطح فکر تماشاگر را پایین نمی‌بینم؛ آن هم تماشاگری که سریال‌ها و فیلم‌های حال حاضر دنیا با فیلمنامه‌های عجیب را می‌بیند و در نهایت اینکه تماشاگران تئاتر خاص هستند و ما با مدیومی طرفیم که به هیچ وجه نباید خودمان را در آن سانسور کنیم و اتفاقات تازه‌ای که در ذهن و زبان ما می‌افتد را کنار بگذاریم.

 

فارغ از شرایط حاضر در دوران کرونا آیا می‌توان کمدی و تراژدی درهم‌رفته‌  این نمایشنامه را پیشنهادی برای کمدی خاص و متفاوت دانست؟ آیا درست است که چنین ترکیبی صورت بگیرد و امکانش هست؟
بله امکانش هست. در نمایشنامه «سیم‌ و سرمه» شخصیت مرد نمایش یک سیاه است که کارش نمایش روحوضی است و سیاه‌باز حرفه‌ای است؛ اگر این آدم را در پستوی تنهایی ذهنش ببینیم آدم بسیار تلخی است؛ مانند زنده یاد سعدی افشار در دهه‌های اخیر زندگی‌اش و این وجهه آدم سیاه‌باز با کاری که روی صحنه انجام می‌دهد غیر قابل قیاس است. در نتیجه؛ خاصیت چنین شخصیتی ایجاب می‌کند که شوخی‌هایی درون خودش داشته‌باشد.

 

شما گفتید احوالی که بر شما تحمیل می‌شود را صادقانه می‌نویسید و به همین جهت صادقانه‌بودن، به دست و کف تماشاگرها اهمیت نمی‌دهید، این صادقانه‌‌نوشتن از چه جنبه‌ای است؟ صداقت در محتوا یا صداقت در زبان و نوشتار؟ زبانِ نمایش‌ شما شعرگونه‌ است و این روایت خاصِ خودتان، می‌تواند منجر به عدم فهم تماشاگر در لحظه شود، گویی ساده و سرراست نیست، درک پیام نمایش برای او سخت می‌شود؛ در حالی که صداقتِ زبانی می‌تواند به معنی دوری از  سبکی خاص و نوشتن همه چیز همانطور که هست باشد؛ این صداقت که مد نظر شماست دقیقا چیست و متن صادقانه چیست؟
از نظر من کسی که با هنر یا نوشتن سر و کار دارد، اگر بخواهد آگاهانه تصمیم بگیرد چیزی را بنویسد حتی به هنر نزدیک هم نشده‌است و هنر باید از طریق ناخودآگاه و جنونی غیر ارادی شکل بگیرد. در ضمن پیام‌دادن کار پیامبران است و کار هنرمند اصلا پیام‌دادن نیست. کسانی که در آثار هنری به دنبال پیام نویسنده هستند راه غلطی را پیش گرفته‌اند؛ ممکن است مخاطب هر اثر هنری پیام‌ها و حواسی خاص را از لابه‌لای سطرهای نوشته‌ یک نویسنده و یا از صحنه‌های اجرایِ اثر ببیند و از نظر او پیام باشند؛ این مربوط به گیرنده است، نه فرستنده. اما صداقت هم به مضمون و محتوا، و هم فرم و ساختار مربوط می‌شود. در حین کار، به محض اینکه متوجه شوم ساختاری را تکرار می‌کنم، صداقت کاری من باعث می‌شود تا جلوی این کار را بگیرم  و یک موقعیت نمایشی و جغرافیای زبانی را حداکثر دو یا سه بار نزدیک به هم تجربه می‌کنم. اگر بار اول شکست بخورم و فکر کنم این شکست سرآغاز پیروزی است؛ سعی می‌کنم در تجربه دوم و سوم بهترش کنم. اگر در تجربه اول پیروز شوم دیگر آن مسیر را ادامه نمی‌دهم. اگر در تجربه اول شکستی بخورم که فکر کنم از ابتدا، مسیر غلط بوده‌است، مسیر را کنار می‌گذارم. این صداقتی است که من دارم. در مورد زبان شعرگونه و اینکه تماشاگر می‌فهمد یا نمی‌فهمد؛ اولاً ما نمایشنامه را چاپ می‌کنیم که مجرای بیشتری برای برقراری ارتباط داشته باشد؛ و اگر باز هم نه، مثل خیلی از تماشاگران دوبار ببیند تا آنچه از منظر او فهم است را، بفهمد. چه‌طور برای فهمیدن کلمات ترانه‌ای که به زبان فارسی و با ادبیات شهری نوشته شده‌است، چند بار به آهنگی گوش می‌دهید تا ببینید خواننده چه می‌گوید!؟ چرا باید آنقدر سهل‌الوصول بود؟ چه طور شعر حافظ را پنجاه بار می‌خوانید تا بفهمید و فروغ و شاملو را ده بار؛ خب نمایش را هم دوبار ببینید!
 نکته دوم اینکه هنرمند قرار نیست به ذائقه مخاطب بسنده و یا بدتر از آن، اتکا کند و همیشه باید چند قدم جلوتر از مخاطب باشد و مخاطب را به سمت برخورد متعالی‌تر با پدیده‌های جهان سوق دهد و هرگز از راه‌رفتن و پیش‌رفتن نایستد. بازیگری که نمایش را بازی می‌کند، به راحتی این دیالوگ‌ها را می‌گوید و در صحنه شخصیت را جان می‌دهد؛ پس لابد یک انسان می‌تواند این دیالوگ‌ها را بگوید. ما برای دیدن تئاتر و هنر غیرمتعارف تربیت نشده‌ایم. هنر باید غیر متعارف باشد. به نظر من صداقت در فرم و ساختار هم شرط هست. برخی می‌گویند زبان را باید متناسب با شخصیت انتخاب کرد؛ از نظر من زبان همه‌یِ اجزای نمایش است و نمایشنامه باید بین بیست تا هفتاد درصد نمایش باشد و اگر کمتر از سی درصد برای کارگردان و بازیگران قائل باشیم، چنین نمایشنامه‌ای باید در قالب رمان نوشته می‌شد.

 

نقش زن در نمایشنامه «سیم و سرمه» کمتر از مرد است و در برخی از مقالات هنرمندان که به کتاب ضمیمه شده به این مسئله اشاره شده‌است. گویا زن در ذهن مرد ساخته شده‌است. «دکتر ناهید توسلی» استاد و پژوهشگر مطالعات زنان و تاریخ و اساطیر به این موضوع اشاره کرده و این مسئله را نشانه‌ی شرایط خفقان‌آور زنان در زمانه‌ای که مرد از از آن صحبت می‌کند می‌داند. اینکه زنان در آن زمانه احساسات و افکارشان را کمتر بیان می‌کردند و قراردادی صحبت می‌کردند؛ البته در انتها زن مونولوگی دارد که گویا تازه می‌تواند مثل خودش صحبت می‌کند. آیا تحلیل شما هم همین است؟ همانطور که در کتاب اشاره کرده‌اید، زن از ابتدا در نمایشنامه نبوده، چه نگاهی به نقش زن داشتید که این کاراکتر را اضافه کردید؟
تحلیل‌های مختلفی از نمایش می‌شود که همه‌یِ آن‌ها برای من جذاب، شنیدنی و خواندنی و با افتخارِ بسیار قابل انتشار هستند و من از آن‌ها یاد می‌گیرم و می‌فهمم نمایشم چه‌طور روی صحنه دیده می‌شود و از هر اتفاق چه تحلیلی می‌توان داشت. اساساً اگر زن در قصه وجود نداشت، این قصه اصلا اتفاق نمی‌افتاد. این قصه اصولاً به خاطر آن خاتون بلندبالا و خوش‌صدا اتفاق می‌افتد و روایت می‌شود؛ یعنی این عشق است که رمز شکل‌گیری و ایجاد موقعیت نمایشی ماست و نه تنها در حال حاضر، که حتی در گذشته هم می‌رسیم به اینکه آقاجونِ بابایِ مرد اصلا آقاجونِ واقعیش بوده و به وصالِ خاتون بلندبالا رسیده‌است یا نه؟ اینکه زنی که در دوره آقاجون بوده؛ همان زنی است که وارد تاریخ معاصر و امروز ما می‌شود؟ البته جواب این سوال را نمایشنامه می‌دهد؛ در نمایشنامه دو زبان برای زن وجود دارد؛ یکی زبان نزدیک به زبان قجری، که استادش «علی حاتمی» بود و دیگری زبانی کمی معاصرتر که استادش «بیژن مفید» بود و این دو نوع زبان نماینده‌یِ دو برهه‌ی تاریخی متفاوت است. زن در ابتدای نمایش در پایین سکو نشسته ولی در انتها زن از سکو بالا می‌رود و مرد را بالا می‌برد‌. زنِ زمینی در ابتدا روی زمین است یا شاید بهتر است بگوییم از ناکجا وارد می‌شود و با صدای خالق جان می‌گیرد و عشق را برای ما با صدای زنانه، بستر زنانه و زهدان زنانه روایت می‌کند و مرد فقط او را حس می‌کند. می‌توانیم بگوییم که زن در ذهن مردِ سیاه‌باز هست. همچنین چون نمایشنامه با صدای خالق شروع می‌شود و صدای خالق بازیگران را به حرکت وامیدارد و به صدا در می‌آورد؛ می‌توانیم بگوییم که این‌ها همه روایت‌هایی هستند که خالق کنار هم می‌چیند و از دل یکدیگر در می‌آورد. راجع به نکته‌ای که درباره‌یِ حضور فیزیکی زن از ابتدای شکل‌گیری نمایش گفتید؛ باید اشاره کنم که زن از ابتدا به صورت فیزیکی بود و تنها کلامی نداشت. من هیچ‌گاه چیزی یا شخصیتی را از اول در نمایش  نمی‌گذارم؛ آن چیز خودش ظاهر می‌شود، حرف می‌زند یا نمی‌زند. آدم‌ها در نمایش یکدیگر را به اسمی صدا می‌زنند یا نمی‌زنند؛ اگر صدا بزنند، من اسم شخصیت‌ها را می‌فهمم که مثلا نامش علی، شیوا یا ..‌ است و این همه مربوط به نوع نوشتن است؛ آیا می‌دانی انتهای نمایشت چیست و اگر می‌دانی، شروع می‌کنی به چیدن عناصر و طرح و سیناپسی را کشیدن. مانند وقتی که من برای رادیو نمایشنامه می‌نویسم؛ ولی شعریت در جهان نمایشنامه، من را به شکل سیال و ناخودآگاه پیش می‌برد و شکل کشفی یا شهودی دارد؛ طوری که مطلقاً نمی‌دانم زن در ادامه قرار است چه کار کند یا مرد قرار است چه بگوید و یکی از دلایلی که توضیحِ صحنه در این نوع نمایشنامه‌های من خیلی کمتر جای دارد به دلیل همین انتزاعِ محض است و آدمِ داستان در خلاءِ محض است؛ که این خلاء در شکل اجرایی با نور و فضاسازی ساخته‌می‌شود.

 

در مقاله‌یِ آقای «محمدعلی سجادی» به این نکته‌ اشاره شده‌است که شخصیت مرد در ضمن اینکه یک سیاه‌باز است، قبلا در دانشگاه تحصیلات آکادمیک داشته و فلسفه خوانده و در کنار هم قرار گرفتن این دو سبب شده تا گاهی مرد لحن سیاه‌باز قدیمی را داشته باشد و گاهی هم شبیه امروزی‌ها حرف بزند و از نظر ایشان این دو نسل در کنار هم جور در نیامده و چفت نشده‌اند. شما چه‌طور این موضوع تحلیل می‌کنید و چه پاسخی در مورد نظر آقای سجادی دارید؟ آیا واقعا قصد شما کنار هم گذاشتن این دو نسل در شخصیت مرد بوده یا این ویژگی ذاتی شخصیتی است که ساخته‌اید؟
مقاله‌یِ جناب سجادی برای من خیلی قابل احترام است و خیلی با هم درباره این مسائل کلنجار رفتیم و حرف زدیم. جمله‌ای هست که برخی درام‌‌نویسان می‌گویند و زنده‌یاد اکبر رادی هم روی آن تاکید داشتند و آن این بود که از این شخصیت این کلمات برنمی‌آید؛ من در جواب این سوال را می‌پرسم که چه طور میلیون‌ها قتل‌ غیر‌عمد اتفاق می‌افتد؟ چه‌طور آدم‌هایی چون اساتید دانشگاه قتل می‌کنند؟ اتفاقا تعداد چنین قتل‌هایی از قتل‌های عمد بیشتر است. حالا ما با شخصیتی طرف هستیم که  التقاطی است و در تعارض سنت و مدرنیته است؛ بچه‌یِ پایین شهر است و این در کلامش مشخص است و حالا فلسفه خوانده و حالا اخراجی هم هست؛ حالا که چی؟ مگر بچه پایین شهر نمی‌تواند دانشگاه رفته‌باشد و اهل خواندن باشد و مگر نمی‌تواند چون پدرِ پدربزرگش سیاه‌باز بوده، سمتِ سیاه‌بازی رفته‌باشد تا از این راه نانی در بیاورد؟ اتفاقاٌ از نظر من این نگاه واقع‌گرایانه است و کسانی که مرا اجتماعی‌نویس می‌دانند، خیلی درست کار من را فهمیده‌اند؛ چون من واقعیت را می‌نویسم و البته  واقعیت‌ها را دقیقا به صورتی که در بیرون ماست نمی‌نویسم؛ ولی اگر کمی راجع ‌به آن حرف بزنیم؛ شما می‌فهمید من تخیلی‌نویس نیستم.

 

برگردیم به شکل‌گیری و اساساً مواد تشکیل دهنده‌ی کتاب. نمایشنامه «سیم و سرمه» دو سال پس از اجرای عموم و به همراه تصاویر اجرای تئاترشهر و تحلیل و نقدهای هنرمندان مختلف از اجرا منتشر شده‌است؛ مانند خیلی از نمایشنامه‌های دیگر شما. علت اینکه نمایشنامه را پس از اجرا و به همراه چنین ضمائمی منتشر می‌کنید چیست؟ آیا انتشار تصاویر اجرا همراه با متن نمایشنامه برای اجرای مجدد نمایش توسط کارگردانانِ دیگر راهگشا است و قصد شما هم ارائه‌ی نکاتی از طراحی صحنه و نور و میزانسن‌ها در قالب تصاویر، نقدها و تحلیل‌های این کتاب است؟
اول اینکه من باور دارم نمایشنامه‌ را باید بعد از اجرا منتشر کرد؛ چون نمایشنامه در طول تمرین و اجرا همراه بازیگران  به کمال می‌رسد‌ و سپس بعد از دیده‌شدن اجرا، این ضرورت حس می‌شود که متن کامل ثبت شده و مجموعه‌ای از نظرات و گفت‌و‌گو‌ها کنار یکدیگر منتشر شود. متن‌هایی که همان ابتدا به ساکن منتشر می‌شوند، پر از پیچ و خم‌های اجباری و دستور صحنه‌های اجباری هستند و من اساساً این دستور صحنه‌ها را بیرون می‌ریزم؛ مگر اینکه در نمایشی دستور صحنه‌ها خود نمایش باشند. همچنین در ابتدایِ نمایشنامه می‌نویسم که به غیر از مکث و سکوت‌ها از آوردن توضیحِ صحنه خودداری می‌کنم تا هر نمایشنامه‌ای خوانشِ خودش را داشته باشد. تاکنون کسانی آمده‌اند و نه یک بار، که سه تا چهار بار نمایش من را دیده‌اند و سپس نمایشنامه را از من گرفته و اجرا کرده‌اند و شباهت نمایش‌ آن‌ها با نمایش من، تنها کلماتی بوده‌اند که روی صحنه گفته می‌شود. اساساً کسی نمی‌تواند با نمایشنامه‌‌یِ من همان رفتاری را بکند که من کردم. اجرای‌های متعددی از متون من در تهران و شهرهای مختلف شده‌است؛ که هیچ‌شباهتی به یکدیگر نداشته‌اند؛ چه به اجرای من. من با خیال راحت برای ثبت در تاریخ و تجسمی به خواننده دادن، تصاویری از اجرا را منتشر می‌کنم و با آوردن نقد و تحلیل در کنار متن، کاری می‌کنم تا خواننده لذت بیشتری از خواندن نمایشنامه ببرد و تجسم کند که زن و مرد هنگام گفتنِ این مونولوگ‌ها در چه شرایطی قرار دارند.
از تجربه‌گرایی تا یک پرس کوبیده؛

 

خانم رویا نونهالی در دیباچه نمایشنامه، درباره تجربه‌گراییِ شما گفته‌اند و‌ خودِ شما هم از این مسئله صحبت کرده و این نمایش را در دسته‌یِ نمایش‌های تجربه‌گرا قرار داده‌اید و تایید کردید که خواسته‌اید چیزی جدید و غیرمتعارف را تجربه کنید و حال این تجربه‌ را از طریق متن نمایشنامه «سیم و سرمه» به اشتراک گذاشته‌اید. نسل جوان و جدید تئاتری یا غیر تئاتریِ ایران به چه دلیل باید چنین نمایشنامه‌هایی را بخواند؟ اساساً خواندن نمایشنامه‌یِ غیرمتعارف و تجربه‌محور به افرادی که در تئاتر یا نویسندگی فعالیت دارند و یا تنها مخاطب چنین کتاب‌هایی هستند چه کمکی می‌کند؟ همانطور که همه می‌دانیم حال و احوالِ امروز تئاتر ایران از چنین مسائلی تقریبا دور است و کارگردانان ترجیح‌ می‌دهند روی متون متعارف و شناخته‌شده کار کنند و تئاتر تجاری یا مخاطب‌پسند خواهان بیشتری دارد.
پرسش شما سه بخش دارد و من اول یکیش را جواب می‌دهم و دو تای دیگر را بعد از پاسخ شما. در مورد تجربه‌گرایی و غیر متعارف‌بودن و نوشتار ارزشمند خانم نونهالی و لطف ایشان؛ من اساساً معتقدم هنری که تجربه‌گرا نیست، هنر نیست. در مورد دو بخش دیگر منظور شما دقیقا چیست؟ اینکه این نمایشنامه را چرا باید خواند؟ که اصلا بایدی وجود ندارد؛ یا اینکه چه چیزی از خواندن این نمایشنامه عاید خواننده می‌شود؟

 

هر دو‌. اگر تجربه‌گرایی و مسیرش در ایران را کنکاش کنیم، «سیم و سرمه» چه نقشی در این مسیر دارد؟ فرد جستجوگر یا کسی که‌ می‌خواهد یاد بگیرد، از تجربه خاصِ شما به نام «سیم و سرمه» چه چیزی می‌فهمد؟
خب در حال حاضر و با این شرایط اقتصادی و با توجه به اینکه قیمت این کتاب بیست و پنج هزار تومان است و من نمی‌دانم که آیا با پول این کتاب یک پرس کوبیده یا یک ساندویچ قابل قبول بدون نوشانه یا با نوشابه می‌دهند یا نه؛ ولی اگر می‌دهند، فکر می‌کنم خرید کوبیده و ساندویچ ارجح باشد به اینکه پولی برای «سیم و سرمه» بدهند.

 

حال اگر به طور کلی اگر بخواهم بپرسم، درباره مزایای تجربه‌گرایی می‌پرسم؛ خود‍ِ شما به غیرمتعارف بودن هنر اعتقاد دادید و هنری را که تجربه‌گرا نباشد هنر نمی‌دانید، دلیل شما چیست؟ چرا تجربه‌گراییِ هنر اهمیت دارد؟ اینگونه هنر چه فایده و برتری نسبت به هنر متعارف دارد؟
من معتقدم که نمایشنامه، نوشته یا امکاناتی‌ است برای ساخته‌شدن هنری به نام تئاتر روی صحنه و برای تئاتر کارکردن خیلی به ایران نگاه نمی‌کنم؛ نه اینکه برای جامعه‌یِ خودم ننویسم؛ همه نوشته‌های من درباره جامعه‌یِ خودم است؛ من سعی می‌کنم خودم‌ را با تئاتر ایران که عمرش صد و چند سال است مقایسه نکنم و خودم رو با تئاتر سه هزار ساله‌یِ دنیا بسنجم. در تئاتر دنیا سه گونه نگاهِ عُمده به نمایش و نمایشنامه‌نویسی وجود دارد؛ یکی دیدگاه نمایشنامه‌نویسانی چون آلبی و ممت و میلر یا تنسی ویلیامز که اصالتشان بر نمایشنامه بوده؛ بر نزدیک‌کردن ادبیات قصوی به صحنه و دیالوگ. کسانی که نمایشنامه‌هایی با این سبک کار می‌کنند، سعی می‌کنند به نمایشنامه‌ پایبند باشند. شکل دوم، شکلی است که بر اساس تمرین بازیگران، اتود‌ها و ورکشاپ‌ها و کارگاه‌های بازیگری شکل می‌گیرد؛ یعنی یک ایده به تدریج و در خلال تمرینات بازیگران به نمایش تبدیل می‌شود و پای یک دراماتورژِ همیشه همراه در میان است. و شکل سوم شکلی است که نمایشنامه یا ایده اولیه حداکثر سی درصد از اجرا را در برمی‌گیرد و دست مایه تئاتر می‌شود و ممکن است که آن نوشته، حتی، حتی از اساس بی‌معنا باشد؛ مانند برخی آثار ویلسون بزرگ که چهار ساعت نمایش را با چهار صفحه متن نوشته‌شده روی صحنه می‌برد و کلمات و آواها تکرار می‌شوند و تصاویر عجیب می‌بینم و تئاتر را به معنای مطلق کلمه تجربه می‌کنیم و لذت می‌بریم و یا کسی مثل پیتر شومان برعکس او همان یک ایده یعنی شکل دوم را به کار می‌گیرد. من هر سه نوع را تجربه کرده و نوشته‌ام. در نمایشنامه «سیم و سرمه» چند زبان مختلف پایین شهری، زبان لوطی‌ها، زبان آهنگین و زبان معیار کنار هم قرار دارند؛ زبان بخشِ اول نمایشنامه که اقتباسی است از رساله‌ی شیخ اشراق تا زبان ریتمیک، ترانه و تصنیف. مخاطب می‌تواند مجموع این‌ها را  یک‌جا ببیند و مقالات ضمیمه‌شده به متن، ذهنش را به تحلیل‌های مختلفی سوق می‌دهد و با خواندن این مجموعه شاید بتواند به تئاتر تجربه‌گرا نزدیگ شود.

این کتاب پنجمین همکاری شما با نشر افراز است، علت این همکاری‌های مستمر با نشر افراز چیست؟
 من در ابتدای کارم با ناشران مختلفی کار کردم؛ مجموع شعر اولم را نشر خیام منتشر کرد، اولین نمایشنامه‌ام «همینه» را انتشارت سفینه و کتاب «این سه تسخیر ناپذیر» را نشر قطره دو بار چاپ کرد و ... و اکنون نشر «هونار» مجموعه شعرهای جدید‍ِ من را منتشر می‌کند. فکر می‌کنم که کار کردن با چند ناشر هم خوب است و هم بد. تمرکز نشر خوب است؛ اینکه همه کتاب‌های تئاتریت را با نشری خاص کار کنی؛ گویا پیمان نا‌نوشته‌ای بین شما و ناشر وجود دارد. ناشران دیگری هم به من پیشنهاد دادند؛ ولی من به نشر افراز وفادار ماندم. این نوعی تشخص است که یک ناشر شعرهای شما و یکی نمایش‌ها و مثلاً دیگری رمان‌های شما را منتشر کند و من هر سه گونه را می‌نویسم. وقتی تجربه موفقی با یک نشر داری و ناشر ضرورت‌های زمانه را درک می‌کند، چنین همکاری را باید ادامه داد. هنگامِ انتشار «سیم و سرمه»، نشر افراز چندین کتاب دیگر را هم در دست انتشار داشت و به خاطر دلایلی که من ارائه کردم انتشار «سیم و سرمه» را تسریع کرد و جلو انداخت. من هم تلاش می‌کنم همیشه پشت نشرم بایستم و اختلافات را به صورت شخصی حل کنم؛ البته معمولا اختلاف چندانی هم نبوده و به ندرت پیش آمده و به سرعت حل شده‌است. ممکن است اخلاق یک ناشر با خلق و خوی برخی نویسندگان چفت نباشد؛ اصولا ارتباط نویسنده و ناشر ارتباط ویژه‌ای است. اینکه در ایران برخی مقابل ناشر می‌ایستند و ناشر مقابل نویسنده می‌ایستد؛ می‌تواند مضحکه‌یِ دنیا باشد. اگر نویسنده‌ای معتقد است که آثارش مانند بچه‌هایش می‌مانند و آن‌ها را به نشری می‌سپارد؛ پس دیگر خودزنی چه دلیلی دارد؟ تجربه همکاری با نشر افراز برای من قابل قبول و همواره در تعامل بوده‌است و پس از نمایشنامه «سه مرثیه هذیان» و «سیم و سرمه» فکر می‌کنم که این به اصطلاح سه‌گانه با نمایشنامه «الف کاف شین» تکمیل شود.

 

لینک مصاحبه در وب‌سایت ایران تئاتر:  https://bre.is/xKLtNWqq