نوشتن از هر چیز دیگری سرگرمکنندهتر است : روزنامه آرمان امروز
از اشنوز امروزه بهعنوان یکی از بهترین و مهمترین نویسندههای فرانسه و اروپا یاد میشود که آثارش هم فروش زیادی دارد، هم توانسته همه طیفهای مخاطبان کتاب را جذب کند.
نوشتن از هر چیز دیگری سرگرمکنندهتر است : روزنامه آرمان امروز
ترجمه از فرانسه: مریم مرزبان / /آرمان-گروه ادبیات و کتاب: از زمان اولین رمان ژان اشنوز، «نصفالنهار گرینویچ» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، تا زمان انتشار آخرین کتابش «نماینده ویژه» درسال ۲۰۱۶، از او هفده کتاب منتشرشده که بسیاری از آنها برایش جایزههای معتبری را به ارمغان آورده است. جایزه گنکور و عنوان بهترین رمان سال ۱۹۹۹ از سوی مجله معتبر فرانسوی «lire» برای رمان «من میروم»، جایزه مدیسی برای رمان «چروکی»، جایزه آریستون برای «دریاچه» و جایزه فینیون برای رمان «نصفالنهار گرینویچ». اشنوز برای رمانهای «راوِل» و «۱۴» در سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۲ بهمرحله نهایی جایزه بینالمللی ایمپک دوبلین راه یافته بود. از اشنوز امروزه بهعنوان یکی از بهترین و مهمترین نویسندههای فرانسه و اروپا یاد میشود که آثارش هم فروش زیادی دارد، هم توانسته همه طیفهای مخاطبان کتاب را جذب کند. از ژان اشنوز چهار رمان به فارسی ترجمه شده: «من میروم» ترجمه نفیسه قاسمی، نشر قطره؛ «پیانو» ترجمه کیهان بهمنی، نشر افراز؛ «دریاچه» ترجمه پویان غفاری، نشر افراز، و «۱۴» با ترجمه شبنم سنگاری، نشر نگاه. آنچه میخوانید گفتوگویی است با ژان اشنوز درباره خودش، نوشتنش و آثارش.
زمانی که یکی از کارهای شما منتشر و نمایش داده میشود، چه احساسی دارید؟
این نوشتهها مانند عکسی است که من از سالهای گذشته گرفتهام. این عکسها وقایع را ثبت کرده و کمی هم آنها را توصیف میکنند.
شما نوشتههای خودتان را میشناسید؟
بله، تقریبا. وقتی که کتابها معرفی میشوند من جملات خود را تشخیص میدهم. البته یک یا دو کتاب قدیمی هستند که باید آنها را جدا کرد. بعضی از آثاری که متعلق به سیوپنج سال بیش هستند من را بیشتر از برخی کارهای امروز جذب میکنند. و بسیار عجیب است که یکیدو مورد را کلا فراموش کرده بودم.
آیا قبول دارید که همهجا از حضور همیشگی عدد دو استفاده میکنید؟
دانشگاهیان با توجه به ابزارهایی که دارند چیزهایی را مجددا اختراع میکنند. همچنین خوانندگان با فیلترهای خود میتوانند این داستان را بازسازی کنند. در داستان «فرار بیمار» هم این دو وجود دارد و همهچیز در آن بهصورت زوج به تصویر کشیده شده است. با اینحال اگر بگوییم همه شخصیتها بهصورت دوتایی ساخته و پرداخته شدهاند و هیچ رویدادی تنها نیست، بسیار نادر بوده و اشتباه است. جروم لندون به من گفت: «اینکه در کتابهای تو همهچیز زوج اتفاق میافتد، خندهدار است.» این گوشزد لندون به من بسیار خوب بود؛ زیرا در غیر این صورت من تغییری ایجاد نمیکردم.
گفته میشود که شما برخی چیزها را از قلم میاندازید، درست است؟
هنگامی که رمانی ساخته و پرداخته میشود، نویسنده فکر میکند که همهچیز کاملا تحت کنترل است. این برای ساماندهی داستان بسیار خوب است. یک روز در حال بازخوانی یکی از داستانهای چاپشده در یک روزنامه بودم که متوجه مواردی شدم که تا پیش از آن به آنها آگاه نبودم. نبود جزئیات که لزوما در نوشته اشکال ایجاد نمیکند. بعدا مخاطبان میتوانند این را تعیین کنند. فرض کنیم که میتوان بسیاری از نکاتی را که من از آنها آگاه نیستم، پیدا کرد. و جدا از داستان درون شخصیتهای لوچ قصهها...
شما قبل از آغاز نوشتن طرحی را در ذهن خود دارید؟
بله و خیر. من گاهی یک طرح ابتدایی را در ذهن دارم، و نه، چون همیشگی و دغدغه آغاز نوشتن من نیست. این پیشطرح چیزی نیست که من به آن وابسته باشم.
به نظر میرسد که شخصیتهای داستان شما یک زندگی قبلی نیز داشتهاند؟
بله، بسیار. همیشه بازگشتی به نقطه آغازین وجود دارد، اما با کمی تاخیر، زیرا در گذشته چیزهایی اتفاق افتاده است که نمیتوانیم از آنها بگریزیم. من دوست دارم برخی اوقات از این روش نگارش دور شوم، اما اگر کار جدیدم با آنچه که تاکنون انجام دادهام، بسیار متفاوت باشد دیگر هیچ ارتباطی با مکانیسم نگارش مخصوص من ندارد. من در اینباره با پیر میشون صحبت کردم. البته هر کس روش خاص خود را در انجام کارهایش دارد. نمیدانم چرا این را با شما در میان میگذارم.
با این حال تم داستانهای شما همیشه با یکدیگر متفاوت هستند.
هر بار به خودم میگویم که تمها، کشورها، منظرهها، شهرها یا معاملاتی وجود دارندکه من از آنها بیخبرم. اما کدامیک برای روایت یک داستان مناسب و مفید هستند؟ و این همان چیزی است که من را برای نوشتن یک داستان جدی ترغیب میکند. من همیشه در ابتدا تحقیقاتی انجام میدهم. همیشه کمتر از آن چیزی که جستوجو میکنم، به دست میآورم. بهطور مثال برای کتاب «نماینده ویژه من» حدود دو سال وقت صرف کردم تا اطلاعاتی به دست آورم، اما این به من کمکی نکرد.
شما در جایی گفته بودید «من سعی میکنم کتابهایی را بنویسم که با آن دوران مناسبت داشته باشند»، منظورتان چیست؟
واقعیت داستانهای من در عصر حاضر رخ میدهند و من در آنها از چیزهای روزمره و عادی استفاده میکنم. این به آن معناست که در اولین رمان من هنوز از تلفنهای بیکلایت (تلفنهای انگشتی قدیمی) استفاده میشد! از آنجایی که من واقعا به روانشناسی علاقهمند نیستم، برای تعریف روحیه یک شخصیت در داستان، بهتر است از نشانهها در زندگی روزمره او استفاده کنیم، که چه ماشینی یا چه مدل مبلمانی دارد.
شما همیشه میگویید که به روانشناسی علاقه ندارید...
نه به اندازه خوانندگان آثار مارسل پروست، فئودور داستایفسکی، جوزف کنراد، هنری جیمز و رماننویسانی که بسیاری از کتابهای آنها از لحاظ روانشناختی مورد توجه و بررسی قرار میگیرند. اما بهعنوان یک نویسنده، این دیدگاهی نیست که برای من آشنا باشد یا اینکه من بخواهم از آن استفاده کنم. این موضوع در حوزه نوشتاری من نیست.
چطور نقطه آغاز رمان جدیدتان را پیدا میکنید؟
فکر میکنم که بعد از سالها نوشتن، بلافاصله پس از اتمام یک داستان توانایی جهش روی موضوع دیگر و شروع نوشتنش را پیدا کردهام. هماکنون در نوعی ریاضت بسر میبرم، همهچیز را یادداشت کرده و به خاطر میسپارم، حتی اگر قابل استفاده نباشند. من به این کار نیاز دارم تا بتوانم ایدههای مختلف را جمعآوری کنم.
حتی در طول سفر هم به این کار مشغول هستید؟
نه خیلی زیاد. من ده روز را در چین گذراندم و دستاورد و برداشتهایم هیچ ارتباطی با واقعیت کشور نداشت.
آیا تابهحال از اثر بزرگی کپیبرداری کردهاید؟ این سوالی است که درباره اغلب نویسندگان بزرگ مطرح میشود.
در دوران نوجوانی من چندینبار این کار را انجام دادهام. در بیست سالگی، چند ماه تحتتاثیر ویلیام باروز بودم. مانند نقاشانی که با کپیکردن شروع میکنند. حتی جوانتر که بودم، مجبور شدم که بخشی از اشعاری را بنویسم که بین رنه شار و روبر دنو بود. اما شاید در ابتدا تمام کسانی که تمنای نویسندگی دارند مجبور به کپیبرداری و الگوگرفتن هستند.
هیاتداوران «آرتمَر» جایزه اولیس را برای تمام کارهایتان به شما اختصاص داده است. پیش از اینها نیز شما جایزههای گنکور و مدیسی را دریافت کردهاید. دریافت جایزه چه حسی دارد؟
همیشه دریافت جایزه جدید باعث خشنودی است؛ زیرا این به آن معنا است که کار شما مورد پسند خوانندگان واقع شده است. این اولینبار نیست که من جایزه اول را برای تمام کارهایم دریافت میکنم، اما هر بار به خودم میگویم چقدر جالب است. در حوزه ادبیات هیچچیز دستیافتنی نیست. ما هرگز در جایگاهی قرار نمیگیریم، بلکه با هر کتاب تازه تلاشی جدی و مضاعف را به انجام میرسانیم.
تنها منتقدی که سبک منحصربهفرد شما را قبول دارد، میشناسید؟
شاید، اما هیچچیز ثابت نیست. ما همیشه میخواهیم زمینههای ناشناخته نوشتن را بررسی کنیم. من متوجه شدهام که وقتی شروع به نوشتن یک کتاب جدید میکنم، همیشه میخواهم در مقابل شخصیتهایی که در گذشته نوشتهام، کار کنم. یقینا اگر تلاش کنیم که موضوع جدیدی را خلق کنیم تا از سبک خود فرار کنیم، کار بیهودهای است. برای مثال متوجه شدهام زمانی که روی سوژههای مهم کار میکنم نمیتوانم هدف مشخصی را در نظر گیرم، باید سرنوشتش مشخص باشد.
شما یک کتاب سهگانه نوشتید که بازتاب خوبی داشت، از زندگی موریس راول، امیل زاتوپک و نیکولا تسلا، پیشگام برق. چه دلیلی برای نوشتنش داشتید؟
بسیار اتقاقی بود. من برای اولینبار به نوشتن درباره موریس راوِل علاقهمند شدم. شخصیتش من را مجذوب خود کرد. اما تا حدی سعی کردم که شخصیتش را به داستان شبیه کنم. با این حال، در کنار زندگینامه او، درک چیزهایی که در زندگی روزمره این مرد وجود داشت من را به خود علاقهمند کرد.
رمانهایی که از زندگی شخصیتهای واقعی الهام گرفته شده است...
من هم همین تصور را دارم. چند سال پس از بابشدن «اتو-فیکشن» بهنظر میرسد که هماکنون نوشتن «اگزوفیکسیون» (داستانهایی که الهامگرفته از شخصیتهای حقیقی هستند) رواج یافته است، که با اتفاقات و شخصیتهای حقیقی ساخته میشوند. من نیز در همین دوره سهگانه خود را آغاز کردم. در واقع برنامهای برای اجرای آن نداشتم اما باید پذیرفت که این سبک تاثیرگذار است.
گفته میشود که نوشتن شما بسیار تحتتاثیر سینما است. آیا این دیدگاه را قبول دارید؟
بله، و کاملا آگاهانه است. قبل از نوشتن اولین رمانم، در دهههای 70 و 80، در دورهای بسیار زیاد به سینما میرفتم. من تا حد زیادی نحوه روایت و بیان داستانهایم را از فیلم یاد گرفتم. من با یک دستور زبان سینمایی و سخنرانی آشنا شدم که بسیار به من کمک کرد، هرچند در آن زمان من بیشتر برای لذتبردن از هنر فیلم به سینما میرفتم.
آیا شما جزو آن دسته از نویسندگانی هستید که برای آینده ادبیات نگرانند؟
من چنین احساسی ندارم. ممکن است تعداد خوانندگان نسبت به گذشته کمتر باشد، اما نباید فراموش کنیم که ما بهطور مرتب مرگ رمان را پیشبینی میکنیم و در عین حال به تجدید آن میکوشیم. در دهه پنجاه میلادی سبک «رمان نو» (یکی از جنبشهای ادبی معاصر در فرانسه) به وجود آمد. در دهه هفتاد نیز مجله «تل کل» (مجله پیشرو بین سالهای 1960 تا 1982 میلادی در فرانسه) یکهتاز میدان ادبی بود. بدین ترتیب یک سبک ادبی به وجود میآید و پس از مدتی کنار رفته و کمرنگ میشود اما سبک جدیدی جایگزین آن میشود.
همواره در رسانهها از بصیرت شما گفته میشود، آیا این خواسته خودتان نیز است؟
نه مشخصا. هنگامی که برای معرفی یک کتاب از من دعوت شود، میپذیرم، اما تبلیغ کتابهایم کاری نیست که به انجام آن علاقهمند باشم. هنگامی که کسی روش مشخصی از نوشتن را انتخاب میکند، دیگر نیازی به صحبتکردن نیست.
شما در زمان اعطای جایزه معتبر اولیس، گفتید علاقهمند هستید که به جزیره کورسیا بروید. میتوانیم بیشتر در مورد آن بدانیم؟
مادر پسرم و همسر سابق من اهل کورسیا است. ما چند تابستان را در آنجا گذراندهایم. در اواخر دهه 70 که به آنجا سفر کردم، حسی را تجربه کردم که هرگز فراموش نخواهم کرد. به قدرت و وضوح خاطرات کودکیام در ذهنم حک شده و هرگز از یاد نخواهد رفت. آن مکان الهامات زیادی برایم به ارمغان آورد، بهخصوص اینکه من در آن زمان اولین رمانم را نوشتم. من بهطور مرتب به کورسیا سفر میکنم، اما هرگز در آنجا زندگی نکردهام.
به چه دلیلی تصمیم به نوشتن رمان «14» گرفتید؟
کاملا اتفاقی بود. یک دفتر خاطرات جنگی که متعلق به پدربزرگم بود به دستم رسید. ماجرا از روز اول اوت سال 1914 و روز پیوستن او به ارتش آغاز میشود، نویسنده خاطرات تا پایان جنگ یعنی سال 1919 در ارتش باقی میماند. از آنجا که ظاهرا دولت فرانسه در آستانه شکست بوده و نمیتوانست سربازانی را که پیشروی کرده بودند، بازگرداند یا آنها را تامین کند، برای همین تعداد زیادی از سربازان را در سربازخانه مستقر میکنند. آنها هیچکاری نمیکردند، جز رژه.
شما از پیش طرح نوشتن این رمان را داشتید؟
در آن لحظه من تصمیم نداشتم چیزی در آن مورد بنویسم. فقط کنجکاو بودم که درباره آن خاطرات بیشتر بدانم. و سپس اطلاعات زیادی به دست آوردم و شروع به جستوجوی تصاویر کردم و جالب بود که فیلمهایی هم از آن دوره وجود داشت. من بهدنبال دلایل پیچیده شروع جنگ بودم. کمی بعد با توجه به اطلاعاتی که داشتم تصمیم به نوشتن یک کتاب گرفتم.
واقعیت تا چه حدی در داستان شما سهم دارد؟
فکر میکنم که همهچیز در مورد شخصیتها در آن دفتر خاطرات پیدا شد و باقی مجموعهای از اطلاعاتی بود که در اینجا و آنجا پیدا کردم. فکر میکنم که عملا جز سناریوی تخیلی کوچک دو برادر و دختر برای رسیدن به فرم داستانی، هیچچیز خیالی دیگری در جنگ وجود ندارد.
کتاب شما «14» نام دارد. در زبان آلمانی هیچ نامی جز جنگ جهانی اول به آن دوره اطلاق نمیشود؛ این در حالی است که فرانسویها اسامی متعددی به آن نسبت میدهند، مانند: جنگ بزرگ، جنگ 14 و... چرا اینهمه اسم؟
این جنگ بزرگ بود؛ زیرا تاریخی و بسیار مرگبار بود. طبیعت و شیوه جنگ از آن دوره تغییر کرد، هواپیماها وسیله مبارزه بودند و تانک در آن زمان ساخته شد. درواقع جنگ پس از 18 سال تمام شد؛ زیرا مورخان جنگهای جهانی اول و دوم را یک پدیده میدانند.
و شما نام «14» را برگزیدید؟
من بهدنبال یک عنوان بودم و بهعنوان رایجترین بیان در فرانسه، «14» را انتخاب کردم. علاوه بر این از لحاظ بصری هم جالب بود. یک عدد است!
آیا فکر میکنید که جوانترها متوجه فلسفه این اسم بشوند؟
فکر میکنم اکثر جوانان این را ندانند. برخی خبرنگاران تصور میکنند که این کتاب چهاردهم من است. جوانان جنگجوی آن دوره هم که همگی کهنسال هستند. من در سال 1947 متولد شدهام. خاطرات من و همنسلانم همگی از گفتههای والدینمان از جنگ جهانی دوم است.
شما در رمان «14» با ریزهکاریهای بسیاری در مورد حیوانات صحبت کردهاید، چرا؟
این یکی از اولین ایدهها بود. جنگ اغلب در حومه شهرها اتفاق میافتد و در آنجا برای مبارزه از حیوانات استفاده میشود. مثلا پرندههای پیامرسان یا سگها و اسبها.
آیا شخصیتها در رمان شما نماینده اقشار مختلف جامعه هستند؟
نه به این صورت نیست؛ زیرا بخش بزرگی از مردان که به جنگ میآمدند، دهقانان بودند. من از افراد مختلف برای به تصویرکشیدن اشخاص استفاده میکنم تا بتوانم رنگوبوی داستانی بیشتری به کتاب ببخشم. در صحنههای کوتاهی که نوشتهام سعی کردم برخی از واقعیاتی را هم که میدانستم، بگنجانم.