رمان اسفارسرگردانی (نسل کشی ارامنه ) در روزنامه شرق ۹ اسفند۱۳۹۶
مروری برمهم ترین رمان جمال جبارغریب «اسفار سرگردانی » ترجمه «رضا کریممجاور » که توسط انتشارات افراز به چاپ رسیده است.
مروری بر اسفارسرگردانی جمال جبارغریب ترجمه رضا کریممجاور انتشارات افراز متتشرشده در روزنامه شرق ۹ اسفند۱۳۹۶
نسلکشی ارامنه
«اسفار سرگردانی» عنوان رمانی است از جبار جمالغریب که به تازگی با ترجمه رضا کریممجاور توسط نشر افراز بهچاپ رسیده است. جبار جمالغریب نویسندهای است که در سال ١٩٦١ در کردستان عراق به دنیا آمد و از اوایل دهه هشتاد میلادی نویسندگی را آغاز کرد. رمانهای او از اوایل دهه نود منتشر شدند که با اقبال هم مواجه شدند. «اسفار سرگردانی» را میتوان مهمترین اثر جبار غریب دانست. مترجم کتاب در دیباچه ابتدایی کتاب، به این نکته اشاره کرده که این رمان نیز مانند دیگر آثار جبار غریب، به سبک رئالیسم_جادویی نوشته شده و در آن اشارههایی به اسطورهها و افسانههای کهن خاورزمین و بهویژه کردستان وجود دارد. «اسفار سرگردانی» به شکل انجیلها به چهار کتاب تقسیم شده و هر کتاب چند فصل را دربرگرفته است. مترجم درباره روایت این رمان نوشته: «رمان دارای روایتی کمابیش آشفته و پیچیده است که در آن خاطرهها و فلشبکها و حال و گذشته پشت سر هم میآیند و اگر خواننده هوشیار نباشد، رشته روایت از دستش خارج میشود و در میان داستان سردرگم میشود. روایت از اواخر داستان شروع میشود و سپس با روایت راویها و دفتر یادداشتهای زنی که با عنوان مادر یعقوب از او نام برده میشود، به گذشته برمیگردد. در نمایه اصلی «اسفار سرگردانی»، کشتار و نسلکشی ارامنه توسط ترکان عثمانی است که در زمان جنگ جهانی اول و در جریان پاکسازیهای قومی و نژادی و مذهبی اتفاق افتاد. ماجراهای رمان در فاصله زمانی سال ١٩١٥ تا زمان نگارش رمان یعنی سال ٢٠٠٨ اتفاق میافتند. داستان در کشورهای مختلف روایت میشود و همچنین ادیان و مذاهب مختلف در رمان حضور دارند.
ترجمه و انتشار «اسفار سرگردانی» با واگذاری حق انتشار صورت گرفته و خود نویسنده در یادداشتی در ابتدای کتاب و به مناسبت ترجمه رمانهایش به فارسی نوشته است: «فرهنگی ایرانی با همه تنوع قومی و ملیاش به شکلی ژرف به درون شخصیت و اندیشه و قلم من رسوخ کرده است. از همان اوان کودکی، شخصیتهای زیبای این فرهنگ، از داستانهای شاهنامه فردوسی گرفته تا جمالزاده و گلشیری و درویشان و... تا فروغ فرخزاد و احمد شاملو و... تا روح مجروح و تا مغز استخوان غمگین و انسانی سهراب سپهری و صادق هدایت مرا برای یک لحظه هم ترک نکردهاند. اگرچه سعادت دوستی با استاد بزرگ محمود دولتآبادی را از نزدیک نداشتهام، اما همدمی با #کلیدر و قهرمانان جاودانش این کمسعادتی را جبران کرده است... از اینروست که با نوشتن هر جملهای، احساس میکنم یک خواننده شرقی و یا دقیقتر بگویم ایرانی، بلافاصله پس از من آن را میخواند. سرچشمه تخیل و تفکر من در ایران است... در سقز و سنندج و مهاباد و بانه و بوکان است... در تهران و کرمانشاه و ایلام است. من با امید و دلگرمی آنهاست که مینویسم. من خودم را مدیون ایران میدانم. وقتی رضا کریممجاور عزیز برای ترجمه دو رمان اسفار سرگردانی و دنیا در یک کتاب از من اجازه خواست، بسیار خوشحال شدم که این دو رمان در دسترس خوانندگان فارسیزبان قرار خواهد گرفت. من فقط میخواهم یک نکته را به مخاطبان فارسیزبان یادآور شوم و آن اینکه: دروازه این رمانها کوچک باشد یا بزرگ، تنها و تنها به یک نفر اجازه ورود میدهد... یک نفر که در مدت خواندن رمان، دنیا را رها کرده و برای این رمانها زندگی میکند. «اسفار سرگردانی» دو راوی دارد. یکی از آنها شخصیت اصلی رمان است و دیگری راوی دانای کل است که به گفته مترجم، در حقیقت شخص نویسنده رمان است. در بخشی از این رمان میخوانیم: «پدرم تمام خاطرات زندگیاش را نوشته بود. سادهلوحیها و گیجبازیها و چلچلیهایش را... روزهای جوانی و عشقهای عجیب و غریبش را. وقتی خودش خاطرهها را تعریف میکرد، من و مادرم از بس میخندیدیم اشک از چشمهامان شره میکرد. من... من هم همه رازهای خودم را برایشان تعریف میکردم و پدرم هم در همان حال ازم عکس میگرفت. آن روزها هنوز خیلی زود بود و من دوران کودکی را پشتسر نگذاشته بودم و هنوز نمیدانستم چه نیرویی مرا بر آن میدارد که دوستان سرخ و سفیدم را به گرمی ببوسم. تنها راز پنهان زندگی ما همان دفتر جادچرمی مادرم بود. مادرم سالها این دفتر را در خلوت خودش میخواند و هرگز اجازه نمیداد که من از صفحههای آن عکس بگیرم و یا دستی بر جلد لطیفش بکشم. به ی ندارم که پدرم حتا یکبار هم مادرم را در حال خواندن این دفتر دیده باشد. خود مادرم هم آن را در خلوتی بسیار خاص و با حسی حیرتانگیز میخواند. من احساس میکردم که برای زندگی مادرم، زمان لای این دفتر، بسیار گستردهتر از زمان درون خانه ماست..