مصاحبهی روزنامه شرق با روزبه حسینی به بهانهی انتشار کتاب «با طرحِ خندهای»
سه روز بعد از درگذشت حمید سمندریان، هیأت مدیرهی مرکزی خانهی تئاتر از من خواستند تا برای چهلم ایشان ویژهنامهای را در کمترین زمانِ ممکن گردآوری و منتشر کنم.
با شرق با توجه به اينكه شما يك تئاتر رو قراره به زودي روي صحنه ببريد و هم كتابي از شما منتشر شده ما دوست داريم در مورد هر دو موضوع صحبت كنيم و از شما بپرسيم. چطور شد و از چه زماني تصميم گرفتيد كتابي در مورد حميد سمندريان تدوين كنيد؟ متأسفانه باید بگویم انسان همیشه در غفلت است و من هم غافلترینِ خلقِ خدا. من سه سال سردبیرِ کتابِ کانونِ کارگردانانِ خانهی تئاتر ایران بودم. سه روز بعد از درگذشت حمید سمندریان، هیأت مدیرهی مرکزی خانهی تئاتر از من خواستند تا برای چهلم ایشان ویژهنامهای را در کمترین زمانِ ممکن گردآوری و منتشر کنم. کار را با همتی غریب به اتمام رساندم و کتاب حاضر شد؛ اما هزینهی برگزاری مراسم رونمایی یا یادمان تا پایانِ سال فراهم نشد و کتاب ماند تا آن زمان! آن کتاب به سرعت بین هنرمندان دست چرخید و هزار جلدش همان یکی دو هفته تمام شد. کتاب با مجوز خانهی تئاتر منتشر شده بود و اجازهی پخش نداشت و از سوی دیگر کتابی بود که با تفکیک و ویرایش مجدد بخشی از آن، از شکلِ یادنامه درمیآمد و کاملن میتوانست حتا مرجعی برای پژوهش و شناخت دانشجویان و هنرجویان و اهالی جوان تئاتر باشد. شش سال پس از آن روزگارِ تلخ، بخشهای اساسی و جدی و ماندگار کتاب را با ویرایش و تغییرات ومقدمهای بلند به همت نشر افراز به انتشار رساندیم که شد: «با طرحِ خندهای» برگرفته از سطری از شعری از احمد شاملو که میگوید: «بر مردگان خویش نظر میبندیم با طرح خندهای و نوبتِ خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای» مقالههايي از چهرههاي بسیار نامی در اين كتاب چاپ شده. چطور اين مقالهها را سفارش دادهايد و جمعآوري كردهايد؟ آن زمان تلفن، فیس بوک و ایمیل تنها وسیلههای ارتباط با آن سوی دنیا و این سوی دنیا بود. از دوران نوجوانی، از زمانی که شاگرد کارگاه استاد بیضایی و به خصوص کارگاه دکتر رضا براهنی بودم، و در جوانی که کار روزنامهنگاری میکردم این نوع ارتباطات برایم وجود داشت. در بیست سال کار حرفهای تئاتر هم به خصوص یک و دو نسل پیش از من در ادبیات و تئاتر همواره به من لطف داشته و رویم را زمین نینداختهاند هیچ و هرگز. از سوی دیگر، «رحمان حسینی» برادرم که روزنامهنگار و موزیسین هم هست، کمک بسیار بود در برقراری ارتباطات. اما انتخاب این آدمها مهمتر از همه بود؛ اینکه چه کسانی بنویسند و از هر یک بخواهی دربارهی چه بنویسند. در مورد ارتباطتان با استاد سمندريان براي ما بگوييد. گمان کنم بهار سال 73 آگهی تأسیس آموزشگاه سمندریان را در ماهنامهی گردون دیدم: کارگاه نمایشنامه و فیلمنامهنویسی بهرام بیضایی! 15 ساله بودم و کار ترجمه، نقدنویسی ادبیات، سینما و تئاتر را تازه آغاز کرده بودم. شعر، نمایشنامه، قصه وطرح فیلم هم مینوشتم. کلاس آقای بیضایی را ثبتنام کردم؛ کلاسهای فن بیان و کارگردانی زندهیاد سمندریان را هم به قول خودشان قاچاقی و مستمع آزاد شرکت میکردم. ارتباط از آن روزها آغاز شد و تا آخرین دیدار، زمستان 1390 در تئاتر شهر (مشروطه بانو)، گرمای بیشتری یافت؛ تا... در زمان حيات ايشان ارتباط تان چگونه بود؟ به قول زندهیاد عزیزم «محمود استادمحمد»، گاه همینکه تو در اتاقی که سمندریان نفس میکشید، اگر زمان را حتا در سکوت سپری میکردی، قدمی به تئاتر، به زندگی و ایستادگی در راهی که گمان میکنی درست است، برمیداشتی. مأمنی بود او برای خیلیها که مانده از هرجا بودند تا کنارش آرام گیرند به طرحِ خندهای و تبسمی. در مورد نگاه سمندريان در تئاتر چه نظري داريد؟ سرآمد شناخت درست از بخشی از تئاتر جهان بود. ماکس فریش، دورنمات، استریندبرگ، یونسکو و البته برتولد برشت. تحلیل خودش را بر متنِ این نویسندهها تحمیل نمیکرد؛ اما از سوی دیگر با نگاه شخصی خود، راویِ هر نمایش میشد که باید هم چنین میبود. تسلط کامل به آثار این چند نامِ بزرگ داشت. بر آثار و افکار و زندگیشان. فهم تطابقِ اندیشههای غرب با مسائلِ کشور خودش ایران را داشت. از قائدهی تمرکز در زندگی هنری به شدت بهرهمند بود؛ از این شاخه به دیگر شاخه نمیپرید؛ چیزی شبیه نسل من و پیش از من که هر روز متخصص آثار یکی از قلههای نمایشنویسی جهان میشوند و طوری جملهی «فلان نمایشنامه از فلان نویسندهی فلان زمان، دغدغهی سالهای من بوده» میگویند که اگر به تعداد آن متن و نویسندهها و سالهای دغدغهمندی آن بزرگوار نگاهی کرده و سرانگشتی حساب کنیم انگار دو صد سال عمر کردهاند. سمندریان راه و نگاهش بسیار روشن، در تکامل و هدفش روشنگری در آفرینش زیبایی بود و اینها همه بسیار قابل احترام و گنجی است که ما در فقدانش ماندیم. دربارهی نوع کارهای کارگاهی با جوانان که شما در چند سال اخیر بیش از گذشته هم به آن رویکرد داشتهاید بگویید. کار کارگاهی و کار با جوانان چند سالیست مُد شده. به جز دوست عزیزم «حمید پورآذری»، و یکی دو عزیز دیگر، هم مدعی بهترین بودن، بوده و هستند. اما گروه «و ناگهان» از ابتدای تأسیس: 1378، هرچند از حضور هنرمندانِ پیشرو، صاحبسبک و پیشکسوت بهرهی بسیار برده، اما همواره در این بیست سال، کار اصلیاش به جز روی صحنه بردنِ تئاتر ایرانیِ با رویکردِ خالصِ تجربی (که غیر تجربی را اصلن هنر نمیدانم من) تربیت نویسنده، بازیگر و کارگردانان جوانی بوده؛ که موفق هم بوده و هستند. هر چند سال هم از نو آغاز کردهایم؛ البته گمان کنم این آخرین فرصت و مجال برای من خواهد بود. من سالها دربارهی ضعف و قوتهای گروههای مختلف تئاتری خودمان و نحو کار با جوانان پژوهیده و آموختهام؛ گروه هنر ملی، آناهیتا، پاسارگاد و البته بیش از همه «آتلیه تئاتر» بیژن مفید، و چهار گروهِ مستقر در کارگاه نمایش تلویزیون ملی ایران. کوشیدهام از ایشان و از زمینخوردنهای خودم همواره درس گرفته و قد کشم و در عین حال با همین قد و قواره، ریشهای چند برابر قدّ خودم در خاک، استوار کرده باشم. خاکی که هنر، ادبیات، فرهنگ واژههایی ساختهاندش که این روزها ... رها کنیم. در مورد تئاتري كه قرار است به صحنه ببريد، بگویيد و این گروه جوانی که از بهمن سال گذشته با آنها مشغولِ کار هستید. بهمن و اسفند کارگاه «بازیگری زن در سکوت» داشتیم که حاصل دو چیز شد: نمایش «داغ مرا تازهتر کن» برای یک شب، و ادامهی همراهی 7 ، 8 نفر از آن عزیزان، که شدند پایهی ادامه و شکلگیری دورانِ جدید. دورهی پیشین سال 94 آغاز شد؛ چند دورهی آموزشی، چند اجراخوانی، سه اجرای عموم، و سه هفته رپرتوار نمایش اقتباسی حاصلش بود. از این بچهها اما به دلایل مختلفی راضیترم. کمتجربهترند، اما پیشرفت بیشتری کردهاند و صداقت جمعشان من را به ادامه تشویق میکند. اما مختصر اینکه یک رپرتوار سه روزه از نمایشهای بازی تکنفره با بچهها داشتیم که با انتخابِ یارِ همیشهی گروهمان بانو «رؤیا نونهالی» صورت گرفت. و بعد روزهای آخر بخش کارگاهی مبتنی بر سه نوع بداهه: بداهه با روانشناسی کلمات، بداههنویسی با موسیقی و روانشناسی موسیقی و بازیگر و اجرای نوشتارها؛ و دست آخر روانکاوی عمیق از بازیگر و قرار دادنِ او در موقعیتهای نزدیک به اعترافهای شفاهی و بداههگویی با موسیقی. سیر آغاز تا پایان این دوره از اردیبهشت بوده و تا پایان پاییز افزون بر دویست ساعت به طول خواهد انجامید. و بعد از آن، تمرین سه ماههی خود نمایش که خود حکایتیست. نام و موضوع این نمایش چيست؟ در حیطهی فرم اجرایی چه سبكي دارد؟ چگونه پروسهی کارگاهی تا اجرا تکمیل خواهد شد؟ عوامل اجرای کارگاه که بودند و چه کردند؟ اول بگویم، گروه همزمان بر چند نمایش کوتاه، پرفورمنس و ... مشغول کار است که همه به نوعی به این کارگاهها مربوطند؛ اما نمایشی که ابتدای بهار سال آینده روی صحنه خواهد رفت، نمایشی دربارهی عشق است که نامش هست: «دیگه عاشق شدن فایده نداره». متن نمایش بافتی ترکیبی است از برایند تمام دوران همزیستی من با بچهها در بدههسازیها و گفتارهای ایشان، با دراماتورژی و چیدمان قصوی کاملن متفاوت از بستر حیقیقی تجربیات حتا مستندِ خود بچهها. «سیما شکری» بازیگر تحصیلکرده در بازیگری، عضو اصلی گروه «و ناگهان»، در این دوران طولانی و سخت در حوزهی تربیت صدا و بیان، حس و تنفس با بچهها کار ویژه کرده که بچهها برای روی صحنه رفتن بیشتر آماده شوند. «آوا اعرابی» آهنگساز و موزیسین توانمند جوان، مربی سولفژ و آهنگساز اصلیِ گروه ماست که با حوصلهی بسیار روی گوش و توانایی درست خواندن به گروه یاری بسیار میدهد؛ درنهایت تنظیم موسیقی هم با اوست. و علی ضیاءسعیدی از بچههای بسیار مستعد کارگاه نویسندگی «و ناگهان» هم در حوزهی دراماتورژی دستیارم بوده. فرمِ نمایش را هم، دیگران باید بیایند بگویند. آخر اینکه چون گفتید واقعیاتی در تمِ نمایش مبنای اصلی متن بوده، بازيگران با توجه به این نکتهی یادشده و هم به جهت به رویکردِ کارگاهی این نمایش خاص، قرار است چطور در صحنهی اين اجرا ظاهر شوند؟ در روند دراماتورژی روایتهای برخاسته از واقعیت جهانی چندوجهی و تازه خلق میشود که مناسبتش با جهان بازیگران و مخاطب، صداقتِ محضِ پشتِ تمامِ کلمات و لحظاتِ نمایش خواهد بود. بازیگران به چند صورتِ کُرخوانی آوازی، تصویرسازیهای بدنی با «رقص امروز» و در نهایت روایتهای تکنفره و چندنفره در مواجههی نزدیک با تماشاگران خواهند داشت. در مرحلهی پایانی دو بازیگر اصلی گروه: سیما شکری و میثم غنیزاده به تمریناتِ ما، برای ایفای دو نقش ویژه در نمایش اضافه خواهند شد.