چینوا آچهبه: نویسندهها نباید از سیاست اجتناب کنند.
آنچه میخوانید بخشی از گفتوگوی مفصل بردفورد مورو رماننویس آمریکایی با چینوا آچهبه است.
فرزام کریمی مترجم / آرمان ملی ـ سرویس ادبیات و کتاب: چینوا آچهبه(۲۰۱۳-۱۹۳۰) را میتوان بزرگترین نویسنده نیجریه و قاره آفریقا نامید؛ نویسندهای که از او بهعنوان پدر ادبیات آفریقایی به زبان انگلیسی یاد میکنند. آچهبه به پاس یک عمر دستاورد ادبی موفق شد در سال ۲۰۰۷ جایزه بوکر بینالمللی را از آن خود کند. جایگاه بلند او در ادبیات دنیا، بسیاری را به ستایش او و آثارش واداشته است؛ از جمله مارگارت اتوود که آچهبه را «نویسندهای جادویی» نامید، تونی موریسون، ادبیات آفریقا را بدون آثار چینوا آچهبه ناقص و غیرقابل تصور دانست، نادین گوردیمر هم او را اینگونه توصیف کرد: «چینو آچهبه بهطرز باشکوهی از استعدادی جوشان، عالی و فراوان برخوردار است.» مایکل اونداتیه هم نوشت: «او یکی از معدود نویسندگان زمانه ما است که ما را با ارزشهایی لمس کرده که هرگز طعنهآمیز نخواهد بود.» دو اثر مهم آچهبه، «همهچیز فرومیپاشد» و «مرد مردمی» نام دارد که اولی با چند ترجمه به فارسی منتشر شده، از جمله ترجمه کامروا ابراهیمی در نشر افراز، و دومی با ترجمه افسانه رشنو در نشر ناهید. «همهچیز فرومیپاشد» از زمان انتشار تا امروز، بیش از ۲۰میلیون نسخه فروخته و به پنجاهوهفت زبان ترجمه شده و در فهرست صدتایی رمانهای بزرگ جهان نشریه دیلیتلگراف، رتبه سیونهم را از آن خود کرده. آنچه میخوانید بخشی از گفتوگوی مفصل بردفورد مورو رماننویس آمریکایی با چینوا آچهبه است.
در مقالهاي که از شما تحتعنوان حقيقت داستان منتشرشده عنوان کرديد که تفاوتي ميان داستانهاي عوامانه و آنچه که شما داستان خلاقه و سودمند ميناميد وجود دارد؛ آنگونه که من دريافتم شما داستانهاي عوامانه را برگرفته از خرافات ميدانيد و اندوخته واقعي ادبيات را منحصرا مربوط به داستانهاي ادبي ميدانيد. با توجه به اينکه اتفاقاتي که در اتحاد جماهير شوروي رخ داده محور اصلي رمانهاي شماست، اما تعجب ميکنم از اينکه ميگوييد حتما بايد يک عنصر سياسي وجود داشته باشد تا داستانها را به سودمندي و خلاقهبودن برسانند؛ امکانش هست کمي در اينباره توضيح دهيد؟
داستان سودمند صرفا يک گزاره در داستانپردازي است که بهعنوان عنصري خلاقانه در تجارب و زندگي انساني به کار گرفته ميشود. هر زماني از اين موضوع که ادبيات داراي هدف و کارکرد مثبتي است سخن به ميان آورده ميشود عدهاي عقبنشيني ميکنند؛ اما به نظرم نميتوان منکر شد که بخشي از داستانها که داراي ساختار فرم روايي و آهنگ خوبي هستند براي لذتبردن از همين نوع از هنر ساخته شدهاند و به زعم من تمام اينها از براي اين است که بتوانيم جهان بهتري را تجربه کنيم و هنگامي که شما از بهترشدن موضوعي صحبت ميکنيد بهمنزله امري سياسي محسوب ميشود.
تعريف شما از سياست چيست؟
تعريف من از سياست هر آن چيزي است که به سازماندهي افراد جامعه کمک کند؛ هر زماني که تعدادي از افراد، ولو حداقلي، از يک جامعه بخواهند با هماهنگي کنار هم زيست کنند اين نياز به يک سازماندهي نياز دارد. برخي از آرايشهاي سياسي اين شرايط را برايتان فراهم ميکند که به شما بگويد چه کاري بايد انجام دهيد يا انجام ندهيد و يا حتي چه چيزي به نظم بيشتر منجر و چه چيزي حتي سبب اخلال ميشود.
در رمانهاي شما سياست نقش محدودي را ايفا ميکند. بهطور مشخص شما در رمانهايتان اشاره به سياست دولتي داريد. آيا بهزعم شما رمانهايي که در آن سياست به صورت سازماندهيشده تعريف و تبيين نميشود از ارزش کمتري برخورددار است و کار نويسنده آن کمارزشتر جلوه داده ميشود؟
نه، من سعي نخواهم کرد به اينکه بگويم چه چيزي کمارزش يا باارزشتر است. هدف من اين است که بگويم اين هم روشي براي بيان يک داستان پيچيده است. داستان جهان آنچنان پيچيده است که نميتوان آن را در يک چارچوب معين قرار داد و همانطور نه اصراري دارم و نه اينکه قصدي دارم تا مخاطب را جوري متقاعد کنم که بيايد و به من بگويد داستانهايم سياسي است. شعور من مرا به گفتن از سياست در کارهايم سوق ميدهد و دريافت امر سياست بسته به شعور مخاطب در فهم آثارم دارد. همين عامل در بسياري از آثار و داستانهايم مشهود است. تصاويري موثر، قدرتمند و آميخته با سياست در همه ابعاد آن جريان دارد. همواره خودمان را با اين امر سرگرم کردهايم که در گفتن از سياست بايد اجتناب کرد و امر سياست در هنر غيرقابل توصيف است، اما نبايد از بهکارگيري اين امر جلوگيري کرد. بهکارگيري اين امر تنها براي نويسندگاني مناسب نيست که نميتوانند آن را در نوشتههايشان مديريت کنند و آنها که از عهده اين مقوله برنميآيند نبايد به اين امر اصرار ورزند که هيچ نويسندهاي نبايد از سياست سخن به ميان آورد؛ چراکه هنر امري شخصي و بهجد درونگراست. داستانهاي غربي اکنون با اين محدوديتها مواجه شدهاند و اين کاملا مزخرف است! وقتي کتابي با مطرحکردن موضوعات بزرگي همچون خشونت جنگ بيعدالتي که دامنه کل جهان را دربرميگيرد، دستوپنجه نرم ميکند اين بسيار عالي و دشوار است، اما اين دشواري دليلي به انجامنشدنش نيست.
آيا شما به اين معتقديد که هر کشوري بايد از آزادي و استقلال واقعي برخوردار باشد؟
طبيعي است که همواره عدهاي از کشورها به لحاظ استقلال و آزادي از ساير کشورها بهترند. بگذاريد از اتفاق ملموسي که برايمان در «بيافرا» اتفاق افتاد برايتان بگويم. ما اميدوار به استقلال و آزادي بوديم بيآنکه بدانيم قرار است که اين استقلال و آزادي چگونه باشد. بهطور مثال قرار بود براي تکنولوژي و پيشرفت کشورمان براي مدتهاي طولاني به انگلستان و غرب اعتماد کنيم يا شرکتهاي نفتي غربي مدعي بودند که ما تا پانصد سال آينده قادر به دستيابي به فناوري پيچيده نفتي نخواهيم بود و اکنون ما فکر ميکنيم اين تصور غربيها در ارتباط با ما درست نبوده؛ چراکه به ما اين توان را داد تا نفت را در طول دوسالونيم تصفيه کنيم؛ چراکه محاصره شده بوديم. همين به ما اين توان را داد که نشان دهيم آفريقاييها خودشان ميتوانند خلباناني را براي هدايت هواپيماهايشان تربيت کنند. ما نشان داديم که آفريقاييها اگر اراده کنند ميتوانند هر کاري را انجام دهند و ناممکنها را ممکن کنند. زماني داستاني وجود داشت که ميگفتند اگر هواپيمايي آفريقايي در سرزمين ديگري فرود بيايد حتي از آن يک سفيدپوست هم خارج نخواهد شد و هنوز آن مسائل تبعيض نژادي همچنان وجود داشت. اما امروزه ديگر اين موضوع به آن شکل داراي اهميت نيست. اين کشور ديگر به فرانسه شباهت پيدا کرده، بهگونهاي که ديگر آن مسائل تبعيض نژادي را نميفهمد. استعداد آفريقاييها و آموزش کافي سبب شد تا ما خيلي از اموراتمان را به صورت مستقل پيش ببريم، اما در مورد سوالتان مبني بر اينکه آيا واقعا يک کشور ميتواند مستقل باشد پاسخم منفي است؛ چراکه انسانها ميتوانند مستقل از يکديگر زيست کنند، اما کشورها در جهان کنوني بايد با ديگر کشورها براي ادامه بقاي خود در ارتباط باشند؛ يک فرد بهتنهايي ميتواند زيست کند، اما وقتي در جامعه قرار ميگيرد طبيعتا با ساير اعضاي جامعه در حال تعامل است؛ بنابراين ملل جهان ميتوانند در امور خاصي بهتنهايي کشور را اداره کنند و در اموراتي هم با ديگر کشورهاي جهان در ارتباط باشند.
درباره رمان محبوب «همهچيز فروميپاشد» نوعي بينايي ناشي از تاريکي در آن احساس ميشود و فضاي تاريک کتاب که بسيار به محبوبترشدن آن کمک کرد موضوعي که کمتر کسي جرات ميکند در مورد آن اظهارنظر کند و اين در مورد ساير رمانهايتان هم صادق است. چگونه ميتوانيد مخاطبانتان را با وجود اينکه از تاريکي الهام ميگيريد با اين فضاي تاريک آشتي دهيد؟
بگذاريد دلايل محبوبيت «همهچيز فروميپاشد» را بهطور مختصر برايتان شرح دهم. مردم همواره خود را در موقعيت داستان متصور ميکنند، حتي ما خودمان را بارها در موقعيتهاي مختلف داستاني متصور کردهايم، اما تصورات ما با آنچه که اکنون هستيم کاملا متفاوت است. جوزف کنراد ميگفت ما ارواح جاهلي هستيم که مدام در بستري از دردسر و جهالت سير ميکنيم. ما تصور ميکنيم که با ازدواج و تشکيل خانواده زندگي روي مدار عادي خود خواهد چرخيد و ما با خوشحالي خواهيم زيست، اما اين تنها يک افسانه است؛ چراکه اين شروع مستوليشدن تاريکي بر ماست. هر تجربهاي که در زندگي کسب ميکنيم نشاندهنده همين بُعد تاريک زندگي است و اين همان تلخي است که همواره همراه ماست و از آن صحبت ميکنيم. اصلا اهميت ندارد که چقدر خوششانس هستيد! چراکه به هر شکلي زندگي اين بُعد تاريک خود را به شما نشان خواهد داد. اين دقيقا همان جايي است که فيلسوفان هم نتوانستند از عهده توجيه آن برآيند. چرا آدمهاي خوب رنج ميبرند؟ اگر نظم و الگويي در جهان وجود داشته باشد که آدمهاي خوب نبايد رنج ببرند و از قضا اين شرها هستند که بايد مداوم با شکست دستوپنجه نرم کنند اين دقيقا همان معمايي است که وجود دارد و هر کاري کنيم نميتوانيم آن را منکر شويم و اين همان دليل اصلي تاريکي است.
شما در مقطع تاريخي مهمي به دنيا آمديد. زماني که کشورتان تحت سلطه بيگانگان و فرهنگي بيگانه قرار داشت و شما در مقابل پدرتان و اجدادتان که هنوز همان آيين قبيلهاي خود را داشتند دين مسيحيت را برگزيديد و خانواده شما هنوز خاطراتي از دوران پيش از استعمار در ذهن خود داشتند و شما به ناگهان نگرشي برخلاف جريان غالب را برگزيديد و در قدم بعدي هم شما زبان انگليسي را با توجه به زبان بومي خودتان برگزيديد.آيا بهتر نبود «همهچيز فروميپاشد» به زبان مادريتان نوشته ميشد؟
پاسخ من قاطعانه خير است. اولا که گويش الجيبياو(گويش جنوبشرقي و بخشي از مرکز نيجريه) تنها در بخشهايي از نيجريه جريان دارد و گويش و زبان تمام مردم نيجريه نيست، درحاليکه مخاطب من تمام مردم نيجريه هستند، نهتنها يک بخش يا عده خاصي و جداي اين مخاطب من کل مردم قاره آفريقا هستند و در سرتاسر آفريقا کتابهايم را ميخوانند. رمان «همهچيز فروميپاشد» تاثير بسيار عميق و گستردهاي در طول سيسال گذشته داشته و اين يک واقعيت است؛ چراکه بعد از نوشتن اين رمان به سرتاسر قاره آفريقا سفر کردم. شما تصور ميکنيد آيا اگر من اين رمان را به زباني غير از انگليسي مينوشتم ميتوانست اينگونه مخاطبان وسيع و گستردهاي را به خود جذب کند؟ و با تمام اين بحثها بايد به يک موضوع اشاره کنم و آن اينکه شما هر کاري انجام دهيد باز هم يک عده هستند که حرفي بزنند و قطعا باز هم عدهاي ميگويند بهتر بود توانت را صرف نوشتن به زبان مادريات ميکردي تا استعداد خودت را در اين زمينه هم بروز بدهي و به خلق ادبياتي جديد بپردازي! اما حقيقتا پاسخدادن به اين سوال مرتبط با هدف شما در ادبيات است؛ اينکه شما قصد دستيابي به چه چيزي را در ادبيات داريد؟ کما اينکه من نوشتههايي به زبان نيجريهاي هم دارم اما بايد پذيرفت که شما با اتخاذ رويکرد زبان مادري قطعا تنها و تنها به قشر خاصي خدمت ميکنيد نه تمام مردم.
چه زماني اين ذهنيت در شما شکل گرفت که بهسمت نويسندگي گامي برداريد؟
در ابتدا اصلا به نويسندگي فکر نميکردم؛ چراکه در محيطي ادبي بزرگ نشدم، اما در سرزميني به دنيا آمدم که سرشار از داستانها و روايات گوناگون بود. يکي از اتفاقاتي که برايم رخ داد علاقهمندي من به خواندن رمانهاي گوناگون از نويسندگان متفاوت بود، مخصوصا رمانهايي از نويسندگان اروپايي و آفريقايي که مرا مجذوب خود ميکرد. اما نکته تاملبرانگيز برايم آنجا بود که با خواندن همه اين رمانها باز به جوزف کنراد بازميگشتم و هنوز يک معجزه غيرقابل باوري در آثار کنراد را لمس ميکردم. کنراد از جامعهاي وحشي در قلب اروپا صحبت ميکرد که تصور آن جامعه در ابتدا برايم سخت بود، اما به مرور زمان بهخوبي متوجه شدم. حتي من يکي از همان وحشيهاي به تصويرکشيدهشده در آثار کنراد هستم.
بنا بر آنچه که شما ميگوييد پس شما بهدنبال خلق تصاويري متفاوت از آفريقا بوديد. آنهم در قياس با تصاويري که رماننويسان اروپايي از آفريقا ارائه داده بودند.
گفتمان در رمان آنها توام با تعهدي اخلاقي بوده و اين تعهد نشان از اين دارد که هرجا آنها سخني از آفريقا به ميان آوردند از سر دلسوزي نبوده، کما اينکه نميتوانم منکر تاثيري که از آنها گرفتهام شوم. طبيعي است از هر جمله و عبارت خوبي تاثير گرفتهام. تمام آثار ديکنز را دوره کردهام و شايد حتي برايتان جالب باشد که بدانيد تمام دروس تحصيلي در اروپا را مطالعه کردهام و از قضا مجموع تمام اين تاثيرات و الهامهايي که از آثار غربي گرفتهام باعث ايجاد انگيزه در درونم براي نوشتن شد.
و به عنوان سوال آخر، بعد از تمامي اين تجارب چه احساسي نسبت به کار خودتان داريد؟
من هميشه تلاش کردهام روايتگر داستان خودم باشم و خوشحالم از اينکه توانستم باورها و اعتقادات نابجا را در جاهايي زير سوال ببرم و در بعضي موارد پيشگام باشم. شايد خودم هم تصور نميکردم که تا به اين اندازه بتوانم موفق باشم. کما اينکه شايد اگر بخواهم با نگاهي هنرمندانهتر و صادقانهتر به اين قضيه بنگرم بايد بگويم که من هميشه با کارهايم زيستهام. نيجريهايها ضربالمثلي دارند که ميگويند تفاوتي ميان ظاهر و باطن وجود دارد، همواره ظاهر آن چيزي است که براي شما با چشمانتان قابل رويت است، ولي باطن بهمثابه حصول يک کار است و آن نتيجهاي که شما از انجام يک کار ميگيريد و اما بُعد جالبتر قضيه اين است که هيچگاه حاصل کار آنچنان ديده نميشود، اما آنچه در ظاهر رخ ميدهد همواره در معرض ديد عموم است. بهطور مثال وقتي در دست شخصي سنگي وجود دارد و آن را حال چه با ارتفاع کم يا زياد به سمت مکاني پرتاب ميکند همه مردم نگاهشان به ميزان ارتفاعي است که سنگ پرتاب شده، اما هيچکس به قدرت دستهاي شخص سنگانداز توجهي نميکند. زبان عامل بسيار مهمي است، اگرچه بازسازي تصاوير هم نقش مهمي را ايفا ميکنند. بهطور مثال وقتي از خواب بيدار ميشويد سعي ميکنيد اگر شب گذشته خوابي ديدهايد با زبان خودتان خوابتان را براي کسي تعريف کنيد پس زماني براي هدردادن و تاسفخوردن نيست؛ بنابراين بايد از آنچه که به دست آوردهايد سپاسگزار باشيد و تمام تلاشتان را در جهت پيشرفتتان به کار ببنديد و در اين جاده صعب بايد سخت تلاش کرد ولو به قيمت اينکه از استراحتتان بکاهيد.
لینک خبر: https://bit.ly/335HdZ4