بازنشر یادداشت اعظم کیان‌افراز در کتاب یادنامه‌ی استاد عزت‌الله انتظامی

بازنشر یادداشت اعظم کیان‌افراز در کتاب یادنامه‌ی استاد عزت‌الله انتظامی به‌مناسب نخستین سال درگذشت "آقای بازیگر" سینمای ایران
بازنشر یادداشت  اعظم کیان‌افراز در کتاب یادنامه‌ی  استاد عزت‌الله انتظامی
عزت‌الله انتظامی؛ نقطه، سرخط.
 
نامی از این دست که به میان می‌آید، دیگر جایی برای حرف بیشتر باقی نمی‌گذارد. نام او همه‌ی حرف‌هایی را که می‌توان درباره‌اش زد، بلافاصله به خاطر می‌آورد. می‌نویسی: «عزت‌الله انتظامی» و می‌بینی که انگار همه‌ی حرف‌ها را نوشته‌‌ای. عزت‌الله انتظامی از آن دسته هنرمندانی است که به حرفه‌ی بازیگری اعتبار بخشیده است. چنان که امروز وقتی می‌خواهند از این حرفه سخن به‌ میان بیاورند، ناخواسته نام او به ذهن متبادر می‌شود. هرچه باشد، انتظامی هنرمندی بوده که به بازیگری در ایران عزت داده است. حرفه‌ای که مدت‌ها چیزی بیش از تقلایی سرگرم‌کننده به حساب نمی‌آمد، با تلاش انتظامی و هم‌نسلان او و درخشش خیره‌کننده‌شان بر صحنه‌ی تئاتر و مقابل دوربین سینما شأنی هنری به خود گرفت. عجیب نیست که امروز او را بیش از هر عنوان دیگری به اسم «آقای بازیگر» می‌شناسند. از نخستین روزهای پیش‌پرده‌خوانی در تماشاخانه‌های لاله‌زار تا امروز، تئاتر و سینمای ایران با انتظامی قد کشیده است.
استاد عزت‌الله انتظامی که یک سال هست از میان ما رفته است، چون دُرّی بی‌همتا، سال‌ها بر صحنه‌ی تئاتر و سینمای ایران درخشید و در برهه‌های مختلف تاریخی و به‌مقتضای شرایط، همراه مردم شد و با همه‌ی دشواری‌هایی که در این مسیر پیش روی خود می‌دید، جنگید و سربلند بیرون آمد. هرچند حسرت دیدارش روی سن تئاتر، ولو در یک اجرا، برای بسیاری از ما  که روزگار پرشکوه تئاتر را درک نکردیم، تا ابد باقی می‌‌ماند. 
انتظامی از هنرمندانی است که با رفتنشان بخشی از حافظه‌ی تاریخی فرهنگ و هنر این مرزوبوم هم می‌رود.
در تالیف و پژوهش کتاب «جادوی صحنه» که به زندگی تئاتری استاد می‌پردازد، فرصت گرانبهای دوساله‌ای به من دست داد تا از لحظه‌لحظه‌ی عمر پربار او و تجربیاتی که به سالیان کسب کرده بود، بیاموزم و توشه بردارم. او که هر بار گشاده‌روتر از قبل پذیرایم بود و به پرسش‌هایم پاسخ می‌داد. هرگز روایتش از اجرای کرگدن به‌کارگردانی حمید سمندریان در سال ۱۳۵۸در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و بازی در نقش "برانژه" و لحظه‌ای که همچنان فریاد می‌زد و می‌گفت: «من کرگدن نیستم» را از یاد نمی‌برم؛ نیز احساس سرمای هانوفر در زمانی که برای یادگیری به آلمان رفته بود و خاطرات شیرین و بیشتر تلخش از تئاترهای فردوسی و سعدی که  در آتش سوخت و ماجراهای حزب توده و فرار عبدالحسین نوشین و به‌قول خودش فردوس و همسرش لرتا و وسواسی که به‌دلیل انتشار این روایت برای نخستین‌بار سراغش می‌آمد و بعد بازنویسی و بازخوانی و بازخوانی و بازخوانی. و در هر بازخوانی به کشف دیگری می‌رسیدیم و نقاطی برایمان روشن می‌شد که پیش از آن برای او هم تاریک بود. و این، لذتِ هم‌نشینی و پژوهش را دوچندان می‌‌کرد.
او که تمام عمرش در حال آموختن بود، در چهل و پنج سالگی به دانشگاه رفت و همه‌ی اوقات در حال مطالعه و خواندن بود. فروتنی‌اش نسبت به اساتیدش که به زیبایی و نهایت ادب و احترام از آنها یاد می‌کرد و از آموزه‌هاشان می‌گفت، ستودنی بود. زمانی که از او خواستم مقدمه‌ای برای کتاب جادوی صحنه بنویسد باز از سر فروتنی خواست سر باز زند و با اصرار من سرآخر که قبول کرد گفت مقدمه‌ای ندارم بنویسم و لازم نیست جز یادی از اساتیدی که از آنها آموختم و تا جایی که حافظه‌اش یاری می‌کرد، اسامی تمامی اساتیدش را از تماشاخانه کشور تا دوران دانشجویی‌ در دانشکده‌ی هنرهای زیبا را آورد و اسم مطلب را هم گذاشت ادای دین.
از نمایش روحوضی گفت که چطور جذب تئاترش کرد و از کنترلچی بودنش و پیش‌پرده‌خوانی که نمایش را با آن آغاز کرد و در پایان‌نامه‌اش درباره‌اش مفصل نوشت. و اینکه چطور از کوچه برلن و تماشاخانه کشور و خیابان لاله‌زار سردرآورد. 
از زندان قصر گفت و خاطرات هم‌بندی‌اش احمد شاملو. از کار با مصطفی اسکویی و عباس جوانمرد و علی نصیریان گفت. از عضویتش در شورای نمایش. از غلامحسین ساعدی و نمایشنامه‌ی «بهترین بابای دنیا» که خود کارگردانی کرده و دیگر نمایش‌های متعددی که برای تئاتر بیست و پنج شهریور آن موقع و سنگلج امروز  نوشت و کارگردانی و بازی کرد، که در آنجا فقط کار ایرانی باید روی صحنه می‌بردند. 
از نمایش‌های تلویزیونی و تئاترهایی که به سفر می‌رفتند و به شهرستان‌ها می‌بردند.
انتظامی اهل ادا و اطوار نبود. خودش بود. همانی که بازی می‌کرد، همان را زندگی می‌کرد. خودش می‌شد. خود آن به قول خودش رُلی که گرفته بود. او بر پرده و صحنه جادو می‌کرد و تاثیر جادویی‌اش را می‌گذاشت.
اکنون ما میراث‌دارن این هنر والا باید بیش از پیش امانت‌دار میراث گرانبهایی باشیم که امثال انتظامی برایمان به یادگار گذاشتند و به این میراث قدر بیشتری نهیم و راه بزرگان فرهنگ و هنر این مرزو بوم را آنچنان که بایسته‌شان
است، ادامه دهیم.
آن‌چنان‌ که حمید سمندریان در مقدمه کتاب جادوی صحنه گفته: 
«نمی‌دانم آیا هنرجویان که قاعدتا بایستی از پیش‌کسوتان خود درس بگیرند، آنان که دانسته در این راه جذاب ولی بسبار مشکل قدم گذاشته‌اند، آیا می‌دانند چه آینده‌ای در انتظارشان است؟ آیا می‌دانند هنرمندانی هم‌سنگ انتظامی تعدادشان در این دیار حتی به انگشتان یک دست هم نمی‌رسند؟ اگر ارزش آنها را واقعا احساس می‌کنی، پس می‌دانی که در مقابل این پیکره‌های بزرگ عشق و استقامت، باید کلاه از سر برداری و به احترام بایستی، همین.»
و سر آخر، به‌یادش پارگراف آغازین کتاب جادوی صحنه را با هم می‌خوانیم: 
«بین دباغ‌خانه و درخونگاه، مدرسه‌ای بود که عزت‌الله انتظامی شش، هفت ساله را در آن ثبت‌نام کردند؛ دبستان عنصری. تابستان‌ها کار می‌کرد مثل خیلی از شاگردمدرسه‌های آن زمان؛ کارهای موقتی از شاگرد سمساری گرفته تا سلمانی.
در خانواده‌ای مذهبی و پرجمعیت چشم به جهان گشوده بود، در تهران و آن‌طور که در شناسنامه‌اش درج شده، در سی‌امین روز خرداد ماه سال۱۳۰۳...»
اعظم کیا‌ن‌افراز