وقتی درختها آواز میخوانند

من گنجشکی بودم. موشی بودم. و بعد سگی. اولین بار که متوجه شدم دارم فکر میکنم، فکر کردم این چیزی است که باید برایش نگران باشم. چون انگار هیچکس دیگر فکر نمیکرد. یا آنجور که من فکر میکردم، نمیکرد. هرچه بیشتر دربارهی فکر کردن فکر کردم، بیشتر فکر کردم و بیشتر نگران شدم. من گرسنه بودم و درد میکشیدم. و بعد مُردم. دومین باری که متوجه شدم دارم فکر میکنم، فکر کردم، شیوهی فکر کردنِ من به آن حتماً در آینده بدتر میشد. چون گرسنگی و درد مرگِ یک شیوهی زیستن بود؛ تنها زیستن که میشناختم. اگر گرسنگی و درد و مرگ میرفتند، چنانکه همه میگفتند میرفتند، خودِ زندگی هم میرفت. من یک گنجشک بودم و اولین باری که مُردم متوجه شدم دارم به اندیشهی مرگ فکر میکنم. دومین چیزی که به آن فکر کردم، خودِ مرگ بود؛ حالتِ مردن، و حالتِ نبودن. فکر کردم. کُلِ اندیشه دربارهی اندیشهی مرگ، درواقع اندیشهی نمردن است، گریختن از مرگ است.
نظرات کاربران در مورد کتاب وقتی درختها آواز میخوانند
نظر خود را در مورد این کتاب بنویسید

300000 تومان

380000 تومان

250000 تومان

220000 تومان

550000 تومان

720000 تومان

180000 تومان

650000 تومان

120000 تومان

350000 تومان

450000 تومان

250000 تومان

220000 تومان

680000 تومان

90000 تومان