آفریقانامه و زمیننامه، با طعم شعر
مجموعهی حاضر- دفتر شعری که من از شاعر جوان کُرد، پیشوا کاکایی، ترجمه کردهام از این رو دارای اهمیت است، که مرزهای زبانی و مکانی را درهمشکسته، از زخمها و زیباییهای آفریقا گرفته تا آمریکا و...را با قوهی خیالی سبز، با خامهای از رنگ خون، بر دفتر سپید خود نگاشته، و بیپروا، لطیف، پرشور، معترضانه و در عین حال معصومانه، آمیخته به زبان و در دامان طبیعت، در فرمی نو و متفاوت، به بیان دردها و رنجها، زیباییها و شکستهای آدمی، میپردازد.
شاعرِ پیشوا کاکایی در این دفتر، یک جوینده است. مسافریست سوار بر اتومبیلی بدون ترمز. مسافری که هیچگاه از سفر بازنمیایستد. این شاعر، میخواهد تمام جوانب هستی بهویژه زندگی را طی کند، زیرورو کند و نابود کند و از نو بسازد. او زیباییها، زشتیها، دردها و رنجها و تلخیها و شیرینیها را با زبان یا اصوات، رنگها و ماتریالی که مختص به خود است، نمایش میدهد. همچنین سعی میکند شکستها و خرابههای درونش را با آجرهای ویژهی خود، و با واژگان و کلمات نو و تازه، جبران، درمان و بنا میکند.
پیشوا کاکایی، زمانی که به سرودن شعر میپردازد، سعی دارد نخست وارد منزلگه زبان بشود. او در آنجا سکنا میگزیند و به تغییر اسباباثاثیه آن میپردازد. او پازل اشعار گذشته را برهم میزند و سعی میکند خود از نو بسازد، بهنوعی که این کار دوباره و چندباره میشود تا شعرش معنای حقیقی خود را دریافت کند و در آن «منزلگهی» بسازد.
شعر پیشوا یک آواره است. و منزلگه واقعی او همان وجود خویش است. درواقع شعر او سرگردان است و مقصد خاصی ندارد و توقف برای او بهمثابهی یک مرگ است. شعر او همچنین و مستمرا در کاوش است. در جستوجوی گمشدهی خود. در جستوجوی چیزی که گویی اصلاً وجود ندارد. او میرود، میگردد، میدرد و ورق میزند و وصالی نمییابد. در اصل او از وصال به معشوقه در هراس است. او جنونِ مجنون بودن دارد و لیلای او، هدف او و حقیقت او، به قول ژیژک همان نرسیدن است. همان سیزیف.
کاکایی، سعی میکند شعرش، شعری ناب باشد. یعنی همان سکوت و نگفتن. و این همان بزرگترین و اساسیترین تعهد و وظیفه شعر است. چرا که شعر، سکوت را، نه بیان کردن، که بیان و نمایشِ مسکوت گذاشتنِ بیان است. بهعبارتی شعر، گفتن ناگفتهها نیست بل به قول بلانشو نگفتن ناگفتهها و همچنان در ایهام و ابهام و تأویل و تأخیر قرار دادن است: ناگفتن است. شعر او هم اتفاق و هم در اتفاق است. شعر او رخدادی ست که در زبان میافتد و خواننده را میلرزاند، میخروشاند و میگریاند. چرا که امکان تأویل همیشگی شعر را برمیانگیزد.
شعر او شکست نیز است، و نتیجهی رابطهی (یا بهنوعی وحدتِ) تجربهی شاعر و زبان است. و شاعر ناخودآگاه و بیآنکه خود بداند به تجربهی خود میپردازد، به شکستهایش میپردازد و شکستهایش را شعر میکند. بهعبارتی شکستهایش در ــ با زبان عیان و بیان میشود. وی هم در مجموعهی آفریقانانامه و هم در آمریکانامه، سعی میکند چیزها را از حرکت بازایستاند و متوقف کند. او قاتلِ حرکتِ اشیا میشود. قاتل میشود تا بتواند چیزها را از شدن بازدارد بلکه بتواند تصویر کند و در ــ با کلمات جانشان بخشد. و شدنِ شعر او به معنای توقف چیزها و تأویل آنهاست.