سرگشتهی پابرجا
تعطیلات و اعیاد خوابگاه در غمی عمیق فرو میرفت، غمی که در پشت سروصدا و شلوغی دانشجویان گم میشد و باز جایی در میانهی دلشان در تنهایی و دوری از خانواده پررنگ میشد. هر قدر که هماتاقیها با هم سرسنگین بودند شب عیدهایی که به ناچار در خوابگاه میماندند سعی میکردند تا چند ساعتی را باهم خوش بگذرانند. سیمین روی تخت دراز کشیده و کنترل به دست تلویزیون نگاه میکرد. چشمهایش رو به صفحه بود و حواسش جایی دیگر پانزده سالی بود که ناظم خوابگاه بود، دانشجوها میآمدند و میرفتند ولی او همچنان در خوابگاه میماند. به شبهای تنهایی خوابگاه و شامهای یخزدهاش، به دانشجویانی که به خیالشان از سادگی او سوءاستفاده میکردند و پشتسر به ریشش میخندیدند. به غمها و شادیهایشان آن چنان خو گرفته بود که فکر دوری طولانی از این فضا و بچهها برایش سخت مینمود. صدای موسیقی طبقهی بالا بلند بود. سیمین جلوی در ایستاد و گوش تیز کرد. حوصلهی رفتن تا طبقهی بالا و تذکر دادن را نداشت ولی دمپاییهایش را پوشید و به راه افتاد.
نظرات کاربران در مورد کتاب سرگشتهی پابرجا
نظر خود را در مورد این کتاب بنویسید
200000 تومان
200000 تومان
170000 تومان
180000 تومان
120000 تومان
120000 تومان
250000 تومان
120000 تومان
110000 تومان
200000 تومان
180000 تومان
250000 تومان
200000 تومان
200000 تومان
520000 تومان