من نو عروسام زیر درخت سرو

میترا بیات: خطی دورتادور شهرها و کشورها و قارهها کشیده شده؛ و مرزهای خشک و تابوشدهای را نشان میدهد. خطی که آمده تا دور آدمها هم پیچیده. من یک پاک کن کوچک دارم. میشود با آن مرزها را پاک کرد. من یک مداد چندرنگ دارم. میشود به جای کشیدن خط سیاه، رنگ داد به مرزهای بسته و بیدر. حتی اگر مدادی کمرنگ و نوکشکسته باشد بهتر است تا مرزی میان من و تو و او باقی بماند و کسی از راز زندگی ما باخبر نشود. من رازهای مگو بسیار دارم که همیشه مادرم سفارش میکرد آنها را با کلمات خاموش بگویم. حالا دارم خاموش حرف میزنم. همه را بهرمز مینویسم. با مداد چند رنگ. میتوانی همهی رازها را در مچ دستهای لاغرم ببینی. مچ دستم مثل درخت مو باریک و شکستنی است. صدایش میآید. تترق... اگر شکست، دعا میکنم که باران ببارد و مرزها را بشوید تا رنگینکمان پیدا شود. آنوقت شاید با هم ببینیم که در خیابانهای شهر فرشتهای بالبال میزند و پرهای ریخته شدهاش را از زمین جمع میکند تا با آنها یک گردنبند درست کند. وقتی شما را ببیند، گردن کج میکند. اشتباه نکنید او گدا نیست. صدایش را بشنوید. دارد نشانی خانهی یک ملکه را از شما میپرسد.